شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸

مرگ واژه

بی رحمانه سکوت می کنی در پس تازیانه ای که سهمگین تر از تاریخ تن فرتوت تو را نوازش می کند. آنان که معصومانه جهالت خویش را بر سرت فریاد می کنند، در پستوی سیاه خرافه با درد در آینه اند آن هنگام که بر تو می تازند شرمانه!

لب بگشا، لب بگشا سبکبال که دفتر لغت سردرگم معانی ست. دیگر روز به اندازه روشن نیست و شب میان این همه تاریکی به چشم نمی آید. واژه ها یک به یک می میرند.

۱ نظر:

نازلی گفت...

دیگر شب میان روز گم نیست
این شب است که روز را بلیعده
و مرا
که ابری
نوشیده!
تنها لب بگشا
و برای یکبار
تنها یکبار بگو
هنوز هم روزنی گشوده به نور هست؟