یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸

من تو را انتخاب کردم

من تو را انتخاب کردم. صبح یک روز آفتابی بود که خدا صدایم کرد. یادم می آید دریا آبی تر از همیشه بود و فرشته ها می رقصیدند به شادی. من ساتنی به رنگ آسمان پوشیده بودم به رنگ دریا.

من تو را انتخاب کردم. خدا من را روی پایش نشاند. یادم می آید که می خندید اما من دیدم که چشم هایش تر بود. از آن بالا فرشته هایی را نشانم داد، یواشکی زیر گوشم گفت: "می دانی قرار است این فرشته های قشنگ روی زمین خدا بازی کنند؟"

من تو را انتخاب کردم. با قلبی که تند تر می زد، به خدا گفتم: "خدا بازی!؟" خدا خنده ای کرد و یواش تر از قبل زیر گوشم گفت:"قرار است این فرشته ها مادر شوند." یادم می آید که تنم مور مور شد، نمی دانم بخاطر نجوای خدا زیر گوشم بود یا فرشته هایی که فهمیدم مادر می شوند بزودی.

من تو را انتخاب کردم. خدا با چشم هایی نگران گفت:"تو پاره تن یکی از همین فرشته هایی، فرشته ات را انتخاب کن." یادم می آید خدا به پهنای صورت اش اشک می ریخت.

من تو را انتخاب کردم. از بالا دیدم فرشته ای که از همه زیباتر بود، بیشتر شبیه اینجا بود. یادم می آید چشم هایش با چشم های یکی از دخترهای خدا مو نمی زد.

من تو را انتخاب کردم. دیدم این فرشته زیبا می رود پشت دیوارهای بلندی که شبیه هیچ کجا نبود، دیدم چشم هایش را آن سوی دیوار که می رود می بندد تا خدا آنجا را نبیند. یادم می آید هر بار که از پشت آن دیوارهای بلند می آمد دست هایش سپیدتر بود.

من تو را انتخاب کردم. به خدا گفتم:"این فرشته مادر من باشد." یادم می آید خدا فقط می خندید. باز زیر گوشم زمزمه کرد: "پیش او که باشی من هم دلم برایت تنگ نمی شود." یادم می آید که تنم باز مور مور شد. می دانم به خاطر این بود که تو را انتخاب کردم.

آری، من تو را انتخاب کردم وقتی خدا دریای شادی بود.

- به بهانه شادی صدر و دخترش دریا

پاورقی// (یاد بعضی نفرات...؛ شادی صدر Link/ جمعه، ۹ مرداد، ۱۳۸۸)

...در تمام آن روزهايي كه در سلول راه مي رفتم و به دريا فكر مي كردم. دختري كه مثل همه بچه هاي دنيا، مادرش را انتخاب نكرده است. در تمام آن روزها، صبح و ظهر و شب به خودم مي گفتم: تو، كارت را انتخاب كرده بودي اما او انتخاب نكرده بود كه مادرش فعال جنبش زنان باشد، كه از صبح تا شب در حال دويدن باشد و شب هم پاي كامپيوتر خوابش ببرد. او انتخاب نكرده بود كه مادرش براي بار دوم از 209 سر در بياورد؛ جايي كه نه رفتنت به آن به اختيار خودت است و نه بيرون آمدن از آن؛ مكان تعليق و حس فلج كننده ناتواني مطلق...

۳ نظر:

نازلی گفت...

خیلی خوب بود رامتین ... خیلی
.................................
من تو رو انتخاب کردم
و به خدا گفتم
اونو به من بده
خدا زیر گوشم خندید و گفت:
دادنی در کار نیست
شدن مهم تره
و من از جنس تو شدم
در تو رسوخ کردم و تو در من حلول
و خدا
هردومونو در آغوش گرفت
و با ما یکی شد
و گفت:
حالا خیالم راحت تره
...
و من و تو و خدا ،شدیم "خدا"

Unknown گفت...

سلام.
امروز چرا پست نزدی؟

ناشناس گفت...

جالب بود
کاش خدا این سوال را راجع به رئیس جمهور هم می پرسید