دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۸

حجم خیال (ایستگاهِ آخر)

صدای قطار پیچیده در حجم خیال
دُودُو چی چی.. دُودُو چی چی..
رقصِ بی تابِ دستانت، سیّال فضا
بای ی، بای ی.. بای ی، بای ی..
طپش فاصله ها و جدایی از نو
بازمزّه ی آخرین بوسه، به پیچ اولین تونلِ تنهایی
نقش تصویر دو چشمِ نمناک، لبریز از عهد
و ظهورِ بی نهایتِ نور
تمنای فرا آرزویی از آن سوی افق
;
انتظارِ تو
به
ایستگاهِ آخر

۱ نظر:

Unknown گفت...

یاد این افتادم
دستی تکان دادی در آن صبح مه آلود



یعنی که ای زیباترین ایام بدرود



دستی تکان دادم میان خنده و اشک



یعنی که پایان یافت شادی های من زود



در آخرین لحظه گلی دادم به دستت



تنها گل گلدان که همرنگ دلم بود



سوتی کشید و ریل را پیمود سنگین



گم شد قطار خاطره در هاله ی دود



سکو تهی شد از قطار این کوه آهن



می رفتی و بار غمت بر شانه ام بود



روی زمین چیزی نگاهم را نگه داشت



این گل همان گل بود آه ! اما گل آلود