یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۰

نفرین نامه

نفرین بر چشم هایی که تا سلول های سرطانی نباشد، تا مرگ نباشد، از جنس صداقت نمی شوند..
نفرین بر آن همه بغض و حسادت، 
و نفرین بر اسطوره اسطوره گفتن های این روزهایتان..
با صدای بلند گریه می کنم..
و باور نمی کنم..
و کسی هم با من دیگر از نبودن «ابرمرد اسطوره ایی»ام نگوید..
دوازده سال ِ پیش او را «ابرمرد اسطوره ایی» نامیدم و یادداشتم سانسور شد..
«ابرمرد» و «اسطوره» حذف شد..
آذرماه هشتاد و هشت و پس از شنیدن خبر بیماری اش.. او را «ابرمرد اسطوره ایی» صدا کردم..
سانسور نشد.. 
بیماری ِ لعنتی کار خودش را کرده بود..




 شنبه 28 آذر 1388/ روزنامه البرزورزشی - چاپ تهران

چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۰

بازگشت «حجازی» به زمین سبز آزادی

دلگیر دلگیرم
از غصه می میرم
مرا مگذار و مگذر

با پای از ره مانده در این دشت تب دار
ای وای  می میرم



سوگند بر چشمت که از تو
تا دم مرگ دل بر نمی گیرم

دلگیر دلگیرم
از غصه می میرم
مرا مگذار و مگذر*
...

بازگشت «حجازی» به زمین سبز آزادی

ناصرخان! فردا که میری آزادی.. دیگه کسی برات دسیسه نمی کنه..
دیگه نگران ِ تماسهای مشکوک با بازیکنات نیستی..

ناصرخان! فردا رو نیمکت دلت قرص ِ قرص باشه..

حالا دستیارات با جون و دل باهات کار می کنن.. دیگه کسی برات زیر و رو نمیکشه..

ناصرخان! بازیِ فردا رو از حالا بردی..
هیات مدیره واسه یه بارم که شده هواتو داره..
فردا کسی بهت حسودی نمیکنه..

ناصرخان! فردا رو دوش ِ هوادارات جشن قهرمانی میگیری..

ناصرخان! یادته همیشه دلگیر بودی که برات بازی خدافظی نگرفتن؟
نه تیم ملی، نه استقلال..
هیچکدومشون اینکارو نکردن



ولی  دیگه گلایه نکن
فردا بازیِ خداحافظی ت هم هست..
دلت قرص ِ قرص باشه، خیالت راحت، دیگه همه دلا با تو صافه..
همه چی همونجوری ِ که تو میخوای..

فردا هیچ خبرنگاری عقده هاشو با کوبیدن ِ تو
یر به یر نمی کنه
فردا همه پشت ِ تو ان..

ناصرخان! فقط گوش ِ ت به سکوها هم باشه..
قول بده به حرف ِ سکوها باشی
وقتی میخونن..

ناصر ِ حجازی برگرد به تیمت، جای ِ تو خالیه دیگه تو تیمت..
جای ِ تو خالیه دیگه تو تیمت..جای ِ تو خالیه دیگه تو تیمت
جای ِ تو خالیه دیگه تو تیمت..جای ِ تو خالیه دیگه تو تیمت..جای ِ تو خالیه دیگه تو تیمت
جای ِ تو خالیه دیگه تو تیمت..
جای ِ تو خالیه دیگه تو تیمت..جای ِ تو خالیه دیگه تو تیمت
...
راستی..
ناصرخان!من مثه همیشه..
آخر ِ بازی، میام پشت در ِ تونل

خرداد ِ تلخ ِ 90، چهارم/ رامتین، شماره ی 52
 *شعر - دلگیر دلگیرم / یدالله عاطفی

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۰

وجدان ِ ناصرحجازی، مغز ِ امانوئل کانت

/به بهانه ی نظرسنجی 90

این سوال نظرسنجی 90 بود، به تاریخ دوشنبه 19 اردیبهشت ماه ِ سال ِ 90:

مهمترین عامل محبوبیت ناصرحجازی را کدام گزینه می دانید؟
1. موفقیت به عنوان بازیکن
2. موفقیت در عرصه بازیگری
3. صراحت کلام و سلامت کاری

برای احراز گزینه های یک و دو، فقط و فقط اندکی استعداد نیاز است و دریا دریا پشتکار، «که از هرکسی ساخته است!»،
گزینه سه اما استعداد نمی خواهد و پشتکار نیز، وجدان می خواهد و وجدان می خواهد! و شهامت «که از هرکسی ساخته نیست!».

کانت، فیلسوف آلمانی، وجدان را «مغز عملی» می داند. این مغز کانتی فرمان می دهد که راست بگو و دروغ نگو، بی آنکه حسی از نتیجه ی آن و تجربه ای از عواقب اش داشته باشد و یا این حس و تجربه را در انتخاب این فرمان دخیل کرده باشد
. اینجاست که نتیجه ی کارها و افعال اهمیت ندارد و وجدان، خود اساس است.



بیشتر اما این نتایج کار است که اساس شده است و نه راستی یا ناراستی اش. نتیجه ی کار مثلاً می تواند قهرمانی در لیگ برتر باشد و یا تکرار آن در سال بعد و یا قهرمانی های متعدد با تیم های مختلف و بسیاری نتایج و افتخارات دیگر که می تواند بر پایه ی راستی باشد و هم برپایه ی ناراستی !

برای ناصرحجازی اما، اساس وجدان است، صراحت کلام و سلامت کاری، همان گزینه ی سه.

شصت و هفت درصد شرکت کنندگان میلیونی نظرسنجی 90 به وجدان بیدار ناصرحجازی رای دادند و مغز کانتی اش، تا وجدان ِ به خواب ِ مرگ رفته ی دیگرانی را تلنگری باشد

برای ناصرحجازی – ناصر عزیزم به خود می بالم که از دیروزِ دور تا همیشه متهم بودم به حمایت از تو. گاه در استادیومی به بزرگی آزادی تنهای تنها بودم، امشب اما در اتاقی کوچک تر از تنهایی ام، صدها هزار هم نفس دارم.