شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۰

رو‌جلدی‌ها

رامتین جباری                       

روجلدی‌ها؛
فوتبال را «اسم»ها بازی نمی کنند؛ این جمله را پرویز مظلومی، اگر روزی صد‌بار بگوید کم است. خریدهای استقلال لُردی بود، از نوبرانه تا ستاره‌های مجلسی، همه را دست‌چین کرد تا برای لیگ یازدهم خوش آب و رنگ‌ترین ویترین سال باشد. در شطرنج، فیل هرچقدر که تنومند و گرانقیمت! باشد، جایش معلوم است و شیوه حرکتش مشخص. فوتبال اما شطرنج نیست، مهره‌های فوتبالی اگر سایز شهرت یا توانایی فنی‌‍‎شان بالا و پایین شود، به هر صراطی مستقیم نمی‌شوند و آستانه حساسیت‌شان با این سایز نسبت عکس دارد. از نحوه برخورد تا شیوه تمرین و مهمتر آلرژی مزمن به تاریخ چک‌های قرارداد که گاه خانه‌‌نشین‌شان می‌کند! مهره‌های استقلال یک به یک خوبند اما ترکیب‌شان یک «تیم کامل» نیست. این ستاره‌های روجلدی بیشتر از آنکه دست مظلومی را برای انتخاب بازکنند، پای او را می بندند به تله اسم‌هایی که به عنوان نمونه نحوه نمیکت‌نشینی را خوب بلد نیستند. مهدی رحمتی، مجیدی، جباری، برهانی، میداودی، جاسم کرار، خسرو حیدری و آندو هرکدام به شیوه و در اندازه‌های خودشان، اگر مدیریت نشوند، بلدند چگونه کار دست سرمربی و تیم‌شان بدهند.

ناجورها؛
مظلومی شاید به سیستم تازه‌یی می‌اندیشد که برای تمام فصل، وجود تنها یک دروازه‌بان استاندارد، دو مدافع میانی تخصصی و سه مهاجم کلاسیک، از یک تیم بیست‌ و چند نفره را «کافی» و داشتن چهار بازیکن چپ‌پا و ترافیک خط میانی را «لازم» می‌داند. استقلال دروازه‌بان دوم ندارد. هادی زرین‌ساعد، بی‌هیچ سابقه‌یی در لیگ برتر، رزرو با فاصلۀ «مهدی رحمتی» است که با استقلال و تیم‌ملی در لیگ، جام‌حذفی و باشگاههای آسیا تا مقدماتی جام‌جهانی، سنگربان شماره‌ یک است. او نه حق مصدومیت دارد، نه محرومیت و بی‌رقیب خوب می‌داند راهی جز خرید انواع نازش نیست! و این در حالی است که حتی بازیکنان «پلی‌استیشن» نیز در معرض خطر محرومیت و مصدومیت هستند. محمدی و طالب لو اگرچه به آمادگی امروز رحمتی نبودند اما وجود توامان‌شان از حضور یکه و تنهای سیدمهدی منطقی‌تر بود. دو مدافع میانی نیز، با جدایی هادی‌شکوری، صادقی و کوشکی، وضعیتی مشابه با رحمتی دارند. و این خریدهایی که با تمام گرانقیمتی‌اش «جور» نیست!


ستاره‌ها؛
از سرگرمی‌های جذاب این فصل بازی با مهره‌های استقلال است؛ رحمتی، دروازه‌بان. منتظری و حنیف، مدافعان میانی. حمودی، دفاع راست. ولیدعلی، دفاع چپ. حیدری و زندی بالهای راست و چپ. آندو و جباری دو راس قاعده مثلث‌میانی استقلال که با کرار در راس سوم و پشت‌سر تک مهاجم‌هدف، از بین مجیدی یا برهانی، کامل می شود و این شاید ترکیبی ایده‌آل روی وایت‌برد استقلال90 با سیستم پایه «چهار-چهار-یک-یک» و چیدمان‌های مشتق آن باشد. جناحین تنها مناطق استراتژیکی است که تصادفاً منطقی انتخاب شده‌اند، بویژه برای سیستم‌هایی که بالها را از «زوج‌ مرکب»ها می سازند؛ حیدری و حمودی، زوج راست و از بین امیرآبادی، ولیدعلی کویتی و زندی، زوج بال چپ تکمیل خواهد‌شد. کمربند میانی اما، برای مدیریت نیاز به طرح زوج و فرد دارد که اگر مدیریت نشود، داخل و خارج میدان، مظلومی را به دردسر خواهد انداخت. استفاده از بالهای «زوج‌مرکب» راهی برای کاستن این ترافیک کشنده است.

گردنه‌ها؛
استقلال90 لیگ را چهارشنبه 12مرداد از اصفهان و مقابل مدافع عنوان قهرمانی آغاز می‌کند، سپس در خانه به مصاف داماش عابدینی می‌رود که برای هفته‌های آغازین با توپ پر می‌آید و برای دستکم یک مساوی مقابل استقلال، سلسله‌جبال انگیزه است! مس‌کرمان و مقاومت‌شیراز را اگر به سلامت بگذراند، سرآغاز شیب تند نفس‌گیری است که از اهواز و فولادخوزستان شروع و در مصافی حیثیتی در تهران مقابل تراکتور‌قلعه‌نویی ادامه می‌یابد و در ایستگاه بعدی، پرسپولیس زخمی از دو شکست رفت و برگشت فصل گذشته، برای رویارویی با استقلال‌مظلومی، لحظه‌شماری می کند. مظلومی اگر در این هفت‌خوان پیش‌ رو آسیب ببیند، زیر پایش . . . ! جای «خالی» را آقای سرمربی پرکند و یا نیمه‌خالی لیوان استقلال را با حداقل 15 امتیاز از 21 امتیاز ممکن! و به تراکتور و پرسپولیس هم نبازد تا بهانه دست مدیری نداده باشد که بی‌ملودی، استاد حرکات موزون است.

پیاده‌ها؛
در دنیا هیچ باشگاه فوتبالی را پیدا نمی‌کنید که «دستیارِ سرمربی» مشاور‌فنی مدیر باشگاه نیز باشد. در استقلال «میشائیل‌هنکه» دستیار مظلومی و مشاورفنی فتح‌اله‌زاده است و این تمایلِ هنکه را برای غش‌کردن به سمت حاجی بیشتر می کند. همین یک دلیل کافی است تا «حریم خصوصی» کادر‌فنی استقلال حفظ نشود و رابطه «مدیر-سرمربی» آنی نباشد که باید! حالا فشارهای روانی حاجی از وعده مطلق قهرمانی، مصاحبه‌های رنگ به رنگ، ضیافت رسانه‌یی نهار با آلترناتیو شاخص تا تیترهای روزنامه ارگان باشگاه (بخوانید ارگان حاجی) بماند! و این احتمال که «هنکه» برای روزهای بحران، مرحلۀ گذار استقلال از مظلومی به هم‌سفره حاجی باشد!؟ اگر جام را به خریدهای پر سروصدای حاج‌دکتر‌ علی‌ فتح‌اله‌زاده‌خویی می‌دادند، امروز استقلال قهرمان بود، اما برای قهرمانی در شطرنج 36 هفته‌یی لیگ، بیش از یک مهره شاه‌نشین بکار نمی‌آید و سخت‌تر پیاده‌هایی که برای جنگ اول به‌اندازه نیستند. پرویز مظلومی بهتر است پیش از آغاز، این هشدار «کیش» را بشنود و از همین امروز «متفکر» باشد تا نرسیده به نیم‌فصل نشنود: «مات!»
یک‌شنبه 9 مرداد 90

یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۰

وقت صبوری





دانش فیزیک به کیروش زمان می دهد
رامتین جباری                

پایان نیمه اول وقتی بود که برخی آماده می‌شدند تا از مالدیو «ماداگاسکار» دیگری بسازند برای پرتاب تیرهای انتقاد. سه گل نیمه دوم و برد چهار بر صفر ایران، تیرها را در چله باقی‌گذاشت، موقت! نه یک گل نیمه اول و نه نتیجه پایانی، هیچکدام جایی برای قضاوت نیست. مالدیو سنگ محک خوبی برای تعیین عیار «تیم‌ملی با کی‌روش» نیست و نبود، منتها کارلو در برهه‌ای از زمان روی نیمکت تیم‌ملی می‌نشیند که انگار باید تقاص گناهانی را پس بدهد که پای او نیست اما دلخوری‌های تلمبار شده از وضعیت فوتبال ایران آنقدر عاصی و درمانده هستند که هر یقه قابل گرفتنی را بچسبند! حالا اما وقتی است که باید مرزی بین راه صعود به جام‌جهانی 2014 و مدیریت فوتبال ایران ترسیم کرد و از روندی که همواره «سوءمدیریت»ها پس تیم‌ملی و کادرفنی‌اش سنگر می‌گیرند جلوگیری کرد. انتقادهای بی‌وقت و هدایت فشار به سمت کادرفنی، نتیجه‌اش حال و روز تیمملی 2006 و برانکویی می شود که حتی در بازی‌های درون اردویی هم شهامت تغییر ترکیب اصلی را نداشت و برای دستگرمی‌ها نیز گزینه اولش میرزاپور و کلام آخرش دایی بود و این همان دامی است که اگر کی‌روش، جغرافیای امن پیرامونش را تنگ و تنگتر ببیند، گرفتارش خواهدشد.
پلی‌آف رفت و برگشت با مالدیو، جریمه شب افت آن دانش آموز ممتاز قدیمی است که دیگر جزو پنج تیم برتر آسیا بحساب نمی آید و باید مسابقات مقدماتی جامجهانی را نه از مرحله گروهی که از یک مرحله پایین‌تر و با گذر از تیم رده صدوپنجاه و اندی رنکینگ فیفا آغاز کند. ایران با عبور از مالدیو به همراه 14 برنده دیگر، به 5 تیم برتر آسیا می پیوندد تا در پنج گروه چهار تیمی برگزار کننده مرحله سوم مقدماتی باشند. ده تیم صعود کننده از این مرحله در دو گروه 5 تیمی، درمرحله چهارم، به مصاف هم می روند تا در پایان، دو تیم برتر از هر گروه به اضافه یک سهمیه مشترک با قاره اقیانوسیه، ویزای برزیل را برای تابستان 2014 به نام بزنند و این یعنی دستکم 15 مسابقه رسمی دیگر برای تیمی که از 98فرانسه، یک در میان مسافر جام‌جهانی بوده است و «2014برزیل» از آن یک در میان‌های حضور است.


در فاصله 10 روز تا آغاز لیگ یازدهم، طبیعی است که بازیکنان تیم‌ملی تمرکز صد در صدی را برای یک مسابقه ملی نداشته باشند، حتی اگر حریف مقابل مالدیو باشد که دست بر قضا بهانه ای است تا آن انگیزه‌ای که باید به سراغ ساق‌ها نیاید. فکرها هنوز مشغول فصل نقل و انتقالات است و قراردادهای تازه، بدن‌ها درگیر فصل بدنسازی و از آنطرف کادرفنی جدید که قدم‌های اول را برای شناخت فوتبال ایران برمی‌دارد. بنابراین آنچه اهمیت دارد فاکتور «زمان» است. در «فیزیک» زمان یک کمیت بنیادی است، قسمتی از ساختارهای اساسی جهان که سایر کمیت‌ها مانند سرعت یا انرژی به واسطه آن تعریف می شود. فیزیک «دانش مطالعه خواص طبیعت» است و علم اندازه گیری! پس وقتی برای تیم‌ملی ایران فاکتور زمان را پیش می کشیم، از کمیتی بنیادین می‌گوییم که اساس طبیعت است و تعریف کننده «حرکت»، «سرعت» و «شتاب». چرایی الزامش وقتی است که سایر مولفه‌های موجود در تیم‌ملی در مقایسه با گذشته، انتخاب‌های درست‌تری هستند و این اصل «نسبیت» است که باز از اصول دانش فیزیک به شمار می آید و باور این حقیقت که هیچ‌چیز «مطلق» نیست!
کادرفنی با «سابقه»ای معلوم، «روابط» حرفه‌ای بین سرمربی و بازیکنان و «برنامه»، که این هر سه در قیاس با چند سال اخیر فوتبال ایران کمبودهای بزرگی بودند. از فاصله کی‌روش تا بلازوویچ، هیچ یک از نام های قطبی، دایی، قلعه‌نویی و برانکو، پیش از ایران، سابقه سرمربی‌گری تیم‌ملی دیگری را نداشتند! درصورتیکه اگر از سابقه کارلو در اسپورتینگ لیسبون، من‌یونایتد و رئال فاکتور بگیریم، او مرد اول جوانان و بزرگسالان پرتغال، امارات و آفریقای‌جنوبی بوده است و با این عنوان، دو حضور در جام‌های‌جهانی را در کارنامه دارد. وقتی از روابط حرفه‌ای با بازیکنان می‌گوییم در مقایسه با گذشته‌ای است که همیشه روابط شخصی غیرفنی و خارج از اردوی تیم‌ملی بر انتخاب‌های سرمربی تاثیر مستقیم داشت و از برانکو تا پیش از کی‌روش، تیم‌ملی همواره یک لیست سیاه خصوصی داشت! و «برنامه»، که بی‌شک ملموس‌ترین تغییری است که برای اجرایش به زمان نیاز است. این اتفاق خوبی است که تیم کی‌روش برای خوشایند امروزمان به میدان نمی رود و سرش به بازسازی تیمی گرم است که می خواهد فوتبال را به‌ روز بازی کند. تیمی که هنوز بعد از دایی یک تمام‌کننده تمام عیار ندارد و برای اجرای سیستم‌های نوین فوتبال که دیگر به شیوه خطی دفاع نمی کند و وظایف بازکنان میانی به بازی‌سازی صرف و نقش هافبک‌های دفاعی مطلق و بال‌های چپ و راست تقسیم نمی‌شود و کار مهاجمان فقط گلزنی نیست! سازوکاری تازه دارد. امروز طراحی مثلث و مربع‌های بازیسازی برای انتقال توپ، حرکت مورب بالهای موازی، دفاع بیضی با دو مدافع میانی و دو بال تدافعی-تهاجمی پشت خط میانی، و لوزی مشترک هافبک‌ها با مهاجم تارگت و سیستم 3-3-4 شناور، یک پروژه هندسی تمام است که کی‌روش در نقش مهندس سازه‌اش در مرحله طراحی درگیر تحقیق و محاسبه است، او برای اجرایی شدن آن نیاز به امکانات، زمان و آرامش دارد؛«چيزی كه به من مربوط می شود اين است كه برنامه‌هايم را جلو ببرم. آنهايی كه صبر ندارند به بازار بروند و خريد كنند، این مشکل من نیست.» کی‌روش اما نمی داند این مشکل فوتبال ایران است، هنوز؛ «عجله برای هیچ و بی‌صبری برای همه چیز!» این روزها ولی روزهای حمایت است تا روزی که تیم‌ملی با کی‌روش بالغ شود، پس سنگ‌های محک را برای آن روز ذخیره کنید.

دوشنبه 3 مرداد 90


چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۰

فاصله صفر فراموشی

فاصله صفر فراموشی
 رامتین جباری                            

تیمی که نامش را از کشور، هویتش را از مردم و رنگ پیراهنش را از پرچم «ایران» می گیرد، امروز در استادیوم ملی غریب است تا جایی که موجب حیرت سرمربی پرتغالی اش می شود. اگر دنیا فوتبال را «زبان مشترک» ملت ها تعبیر می کند، داخل مرزهای ایران این تعبیر «تغییر کاربری» داده است! اینجا به لطف مدیریت های کلان، زیرساخت های اصولی، برنامه ریزی های بلندمدت و ورود سیاسیون کمتر آشنا با ورزش، فوتبال نه تنها عامل اتحاد و همبستگی نیست که موجب دلزدگی و جدایی هاست. عبارت «سوء مدیریت و عدم برنامه ریزی» از کثرت کاربرد، کارکردش را از دست داده است و بیش از آن «آسیب فوتبال ملی از این حضور نابلدان» که گفتنش زبان را هم به کام می چسباند. رئیس فدراسیونی که عدم آشنایی و تسلطش را بر فوتبال، بجای آنکه با انتخاب درست همکاران و مشاورینی مجرب و آشنا با این زبان جبران کند، فدراسیون را بعضاً مامن کسانی کرده است که با خوشبینانه ترین فرضیه، نیت خیرشان بازسازی امروزی قصه آن خاله معروف است! که نتیجه ای جز نابودی ندارد.


سیر تدریجی آسیب فوتبال ایران، اگر تا پیش از این تنها نتیجه «کم تجربگی»ها بود، از جام جهانی 2006 تا امروز قربانی تمامیت خواهی آن مدیر بالانشینی شد که برای ورود غیرقانونی اش به فوتبال، فدراسیون را تقدیم کسی کرد که صحنه آرای انتخاباتی نمادین بود، تا از دلش حال و روز امروز فوتبال ملی بیرون بیاید. دلزدگی عمومی، استادیوم های خالی و مهمتر، عدم حمایت مردمی از تیمی که هویتش در دنیای ورزش هویت ملت هاست. و آنچه بیش از همه آزاردهنده است، همین افتادن فاصله بین مردم و تیم ملی است. از روزهایی که عکس تیم ملی بر در و دیوار خانه و دکان مردم «کوچه و بازار» بود و پیراهنش بر تن نوجوانانی که با رویای ستاره های ملی در کوچه پس کوچه ها دنبال توپ پلاستیکی می دویدند تا امروز که حامیان حاضر در استادیوم به قصد اعتراض نام تیم مقابل را فریاد می زنند، نزولی پرشتاب است که ثمره همان «عبارت تکراری» است.
به همان اندازه که حمایت های چشم بسته، نظیرآنچه رسانه ملی تحت عنوان «یار دوازدهم» پیش از جام جهانی 2006 انجام می داد، پیاده روی روی اعصاب مخاطب و توهین به درک اوست، انتقاد نابجا  و در زمان نامناسب نیز افتادن از آن سوی بامی است که گویی حد وسط برای حفظ تعادل ندارد! از کارشناس منتقدی که خود را به بیراهه می زند و چشم بر واقعیت «یک بازی تدارکاتی» در فصل بدنسازی می بنند و فراموش می کند هنوز چند هفته ای نیست که قلمش برای بازنویسی خاطره «تئوری توطئه» در فراق «ایویچ»، به جای جوهر اشک می ریخت تا یادآور برکناری اشتباه او بخاطر باخت در اردوی آماده سازی باشد! و امروز که همان کارشناسان منتقد، با داعیه آشنایی با قواعد فوتبال، کی روش و تیم ملی را زمانی سرزنش می کنند که از ملاقات رودروی کادر فنی جدید با بازیکنان، هنوز یک ماه تمام نمی گذرد! و تا مردمانی که اگرچه به حق، اما این قهر ملی را آنقدر کش داده اند که کسی آخرین روزهای همراهی را به یاد نمی آورد. امروز گفتن این جمله اگرچه تلخ است اما سخت نیست؛ «تیم ملی فوتبال ایران محبوب نیست» و این حسی که می رود تا حساسیت ما را برای عشق ورزیدن به هرآنچه که پسوند «ملی» دارد کم کند، اگرچه تنها مختص ورزش و فوتبال نیست، اما در سکوهای آزادی و قلم های جاری ورزشی عینیت بیشتری دارد.
تجربه می گوید این سراشیبی سقوط با ملتهب کردن جو و انتقادهای «همه جانبه و کمتر منطقی» تندتر می شود، آخرین نمونه اش «بعد از برکناری برانکو» و قصه به تکرار گفته شده «خرد جمعی» است و دست به دست شدن تیم ملی از قلعه نویی به دایی تا قطبی که هیچیک در زمان مناسب انتخاب نشدند که نتیجه اش تجربه همه آن ناکامی ها در میادین مختلف بین المللی بود. از آخرین دیدار مقدماتی در راه بن بست «جام جهانی 2002» در استادیوم آزادی، تا همین یکشنبه گذشته و اولین دیدار تدارکاتی برای کسب سهمیه «جام جهانی 2014»، سبک تازه ای برای حمایت از تیم ملی باب شد؛ «حمایت از طریق عدم حمایت!» نه با سکوت یا سوت های ممتد (به سبک رایج در جهان فوتبال) که با شعارهای تند اعتراضی تا فریاد نام تیم مقابل، که گاه غیرت و حس میهن دوستی را نشانه می رود! مصاف با ایرلند جنوبی بی شک تلخ ترین پیروزی اروپایی تیم ملی است و آغاز این شعارهای اعتراضی در حساس ترین دقایق و گل دقیقه 90 ایران، که دیگر جایی برای جبران نداشت! مقابله با «سوء مدیریت های جاری در فوتبال ایران» جایش روز بازی های ملی نیست. اگر فوتبال ایران بواسطه ورود مدیرانی غریبه آسیب جدی دیده است، مستحق جفای کسانی نیست که با ادعای عاشقی زخم بر زخم های کهنه اش اضافه می کنند.
از «ایرانی باغیرت» گفتن های ابتدای نیمه اول دیدار با ماداگاسکار تا شعارهای اعتراضی نیمه دوم، فاصله صفر «فراموشی» تا «فراموشی» است! چرا که امروز وقتی از مدیریت فوتبال دلسردیم، وظیفه حنجره هوادار و قلم نویسنده سنگین تر است. فوتبال ملی در هجمه بی تفاوتی ها مانند هر سرمایه ملی دیگری نیاز به مراقبت دارد و چه کسی دلسوزتر و عاشق تر از ملت برای حفظ داشته هایش.
پنج شنبه 30 تیر 90





یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۰

Löwen & Mäuse





فلسفه نامشخص جذب مربیان خارجی  
سرخآبی با برند آلمانی
     رامتین جباری                          

«میشائیل هنکه» 54 ساله، شاید مدل کوچکی از «کارلوس کی روش» باشد، وقتی «آلکس فرگوسن» و «اوتمار هیتزفیلد» از معتبرترین مربیان فوتبال جهان به حساب می آیند. «کی روش» و «هنکه» دستیاران معتمد و با سابقه طولانی همکاری با این مربیان نام آشنا بودند که حالا ایران را برای ادامه فعالیت حرفه ای شان انتخاب کرده اند. اگر همراهی «رالف زومدیک» آلمانی نیز، با سابقه سرمربیگری در بوخوم و تیم ملی غنا، با پرسپولیس قطعی شود، برای پوسته ظاهری فوتبال ایران بوی انقلاب می آید، چراکه رزومه های گران دیروز، دیگر مانع انتخاب امروزِ ایران، برای بازار کار نیست. پیوند مستقیم با سطح اول فوتبال جهان گرچه از کانال مردان متوسط این سطح در حال انجام است اما همین دریچه های متوسط از ظرفیت های فوتبال ایران بالاتر است. 
از روزی که حمید استیلی برای جلب توجه رسانه ها و هواداران می گفت:«اگر سرمربی پرسپولیس شوم، دستیاری در حد کی روش می آورم.» تا امروز که استقلال همان گزینه استیلی را رسماً به عنوان دستیار مظلومی معرفی کرد، نشان تغییر شیوه تفکر برای تکمیل کادر فنی، در باشگاه هایی چون استقلال و پرسپولیس است. در کارنامه این مربیان پیروزی های چشمگیری به عنوان «نفر اول» وجود ندارد اما تجربه کارشان با استانداردهایی بالاتر از فوتبال ایران قطعاً نیروی کمکی موثری خواهد بود، اگر به همان اندازه ای که «هنکه» و مانند او، با «هدف مشخص» دست به این انتخاب می زنند، پشت انتخاب های مدیران ایرانی نیز، هدف گذاری مشخص «با نفع عمومی برای فوتبال ایران» وجود خارجی داشته باشد. 


آمدن هنکه به ایران، به عنوان دستیار پرویز مظلومی، که اگرچه درگروه «مربیان بیشتر موفق» لیگ برتر قرار دارد اما دارای کارنامه یا وجهه ای بین المللی نیست تا برای این انتخابِ هنکه جذاب باشد. فوتبال ایران و عملکرد دهه اخیر استقلال در آسیا نیز آنقدر چشمگیر نیست تا نام و سابقه بزرگ باشگاه، چشمها را بر نام سرمربی اش ببندد، و وقتی هنکه در کنفرانس خبری دو روز گذشته اش می گوید: «من پیشنهادهای خوبی از آلمان و باشگاه‌های دیگر اروپایی و داشتم ولی برایم جالب بود که به ایران بیایم و به هدفی که دارم برسم» و این هدف ناگفته، ذهن مخاطب را با علامت سوالی بزرگ مواجه می کند.
با اعمال قانون سقف قرارداد برای مربیان و بازیکان شاغل در لیگ ایران و نرخ برابری ارز، اگر قرارداد هنکه همان 350میلیون تومان باشد، معادل 300هزار دلار خواهد بود و این در حالی است که کمترین دستمزد یک مربی (نه سرمربی) در بوندسلیگا با استناد به آرشیو روزنامه بیلد آلمان، رقمی در حدود 400هزار دلار برای یک فصل است! بنابراین برخلاف آنچه هنکه می گوید این مربیان تازه وارد یا مشتریانی در آلمان و دیگر کشورهای صاحب فوتبال ندارند یا توانایی های فنی امروزشان سوای آنچه است که برایش تبلیغ می شود، و یا اینکه رقم قرارداد در ایران آنقدر وسوسه انگیز است که جایی بالای سقف امضا می شود!
میشائیل هنکه هرگز فوتبالیست مطرحی نبود و معتبرترین پیراهن باشگاهی اش متعلق به «واتن شید» گمنام است. او خیلی زود به مربیگری رو آورد و 31 سال بیشتر نداشت وقتی در بورسیا دورتموند دستیار هیتزفیلد شد. این همکاری نزدیک به 9 سال، از 1989 تا 1998، در این باشگاه ادامه داشت تا اینکه در سال 98 زوج «اوتما - میشا» به سقف آروزهای موجود در بوندسلیگا رسید و به بایرن مونیخ رفت و به مدت 6 سال «باواریایی ها» را هدایت کردند. سابقه همکاری 15 ساله با هیتزفیلد و سابقه قهرمانی های پیاپی با دورتموند و بایرن آنقدر معتبر بود تا هنکه برای فصل 6-2005 «نفر اول» کایزرسلاترنی شود که با «ره هاگل» تجربه های درخشانی در سالهای پایانی دهه 90 داشت و بوندس لیگا را نیز بالای سر برده بود.
هنکه در اولین تجربه سرمربیگری، یک ناکام محض بود. شکست های پیاپی و چسبیدن به قعر جدول باعث شد، در  پایان هفته چهاردهم، مدیران کایزرسلاترن «در خروج» را به او نشان دهند. کایزرسلاترن در پایان، راهی لیگ پایین تر شد و شخص هنکه با دو رده سقوط، برای هدایت «ساربوکن» به دسته 3 بوندسلیگا رفت تا همه تجربیات درخشانش با هیتزفیلد را در این رده بکار گیرد. سرنوشت محتوم او به شکست، قصه کایزرسلاترن را تماماً تکرار کرد تا اینبار در پایان هفته پانزدهم اخراج شود و ساربروکن نیز مسافر دسته چهارم باشد! او در نهایت یک فصل دیگر به عنوان دستیار در بایرن مونیخ با هیتزفیلد همکار شد و این تمام کارنامه مردی است که در آلمان موفقیت هایی را دید که به نامش نیست و صاحب اول و آخر شکست هایی است که شریک دیگری ندارد! 
اگر کی روش «دو ممتاز و نفر اول متوسط» معرفی شد، هنکه دو نسبتاً ممتازی است که گاهی به اشتباه روی صندلی شماره یک هم نشست. ضرب المثلی آلمانی می گوید: «Löwen fangen keine mäuse» چیزی شبیه به «شیران، موش شکار نکنند.» ورود مربیانی از جنس هنکه بجای حضور مربیانی بی نام و نشان، گرچه پیشرفت قابل احترامی از سوی مدیران است اما مشخص نشدن فلسفه این حضور، ذهن «بدبین شده» به معادلات فوتبال ایران را درگیر می کند که منافع وجود مربیانی از این دست، با وجود اختیارات محدود نفر دوم، بیشتر برای کیست!؟ و در تقابل امروز «مدیران ایرانی-مربیان خارجی»، شیر و موش کدام اند!؟

دوشنبه 27 تیر 90


سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۰

3-5-2

وقتی «حقیقت» نیمکت نشین است
  رامتین جباری                                            

خبرنگار وجدان بیدار جامعه است. «روزنامه نگار ورزشی» در ایران همواره جلوه دهنده پیروزی ها و جایی برای هضم سخت ترین شکست های ورزشی بوده است. اهمیت نقش مطبوعات و روزنامه نگاران ورزشی در نقد، مدیریت و هدایت بزنگاه های مکرر! شکستی است که احساسات عمومی را جریحه دار می کند، وقتی مدیران و مسوولانی که به اسم ورزش رسم پرطمطراقی دارند، پنهان می شوند.

هارولد لاسول (Harold Lasswell)، نظریه پرداز برجسته علوم ارتباطات، روش نقد و تحلیل محتوا را اینگونه تعریف می کند: «چه کسی، چه چیزی را، به چه کسی، چگونه، چرا، و با چه تاثیری می گوید؟» او شش فاکتور اصلی را برای شیوه نقد یک اثر در نظر می گیرد، به گونه ای که دیگر نباید «پیام» را جدای از «پیام رسان» تحلیل کرد. به عبارت دیگر، تحلیل محتوا و درک یک اثر مجموعه ای از فرستنده، گیرنده و چگونگی این فرایند متقابل است.
سریال 2-5-3 به شیوه های مرسوم و با استفاده از کلیشه های همیشگی، در زمره سریال های «طنز» سیما به حساب می آید که سوژه اینبارش ناهنجاری های فوتبال ایران است. با دیدن قسمت های به نمایش درآمده درمی یابیم پاسخی برای سه فاکتور «چگونگی»، «چرایی» و «شیوه اثرگذاری» پیش بینی نشده است. به زبان ساده تر، گروه سازنده از آنچه می خواهد به عنوان «پیام» منتقل کند، درک مشخص و تحلیل معینی ندارد. ساده انگاری مخاطب، عدم شناخت مناسب از سوژه و تولید شتاب زده، شاید فرمول کلیشه ای، ارزان و متاسفانه موفق! برای پرکردن ساعات پخش تلویزیون و خنداندن آنی بیننده باشد، اما برای سوژه ای که درپی واکاوی معضلات و فساد موجود در فوتبال ایران است، کاربردی عکس، مخرب و بعضاً توهین کننده دارد. پرداخت ناهنجاری های اجتماعی به زبان طنز، حرکت روی لبه تیغی است که اگر مطالعه، دقت و تحلیل درستی به همراه نداشته باشد، نه تنها کمکی به شناسایی حداقلی آن نمی کند، که به عمد یا سهواً پوشش ضخیم تری روی علل اصلی می گذارد.
فاصله واقعیت موجود تا آنچه از «روزنامه نگار ورزشی» در این سریال نمایش داده می شود، فاصله ادعای «طنز فاخر» رسانه ملی تا چیزی است که با سیستم «سه، پنج، دو» روی آنتن می رود. اگر شهامتی برای گفتن همه حقیقت وجود ندارد، سکوت گزینه محترم تری است تا حقیقت اصلی تحریف نشود. روزنامه نگار ورزشی در ایران، جزئی از «یک کل» است که در ورطه این سراشیبی سقوط همگانی فوتبال، اتفاقاً برای انعکاس ناهنجاری ها و فساد موجود در ورزش و حتی مجموعه خود، صدای بلندی دارد که همواره به بن بست گوش های ناشنوا خورده است و می خورد!
«حشمت سوری» که کارش سوا کردن میوه های لهیده از سالم است تا با سوء استفاده از بی خبری مشتری ها برای فروش بیشتر، تروتازه ها را سر بار و خراب ها را زیر آن پنهان کند (چیزی شبیه به مضمون اصلی سریال در شیوه پرداخت به سوژه)، با ارثی هنگفت، یک شبه میلیاردر می شود و بواسطه آشنایی با یک «روزنامه نگار ورزشی» سر از فوتبالی در می آورد که چشم به غریبه هایی دارد که برای شهرت دست به جیب می شوند و می شود «حشمت خان». این بخشی از واقعیت اخیر چندساله این فوتبال است، اما همه آن نیست. راه ورود، بواسطه جیب های پر پول، از راه مطبوعات ورزشی و مشاوره گرفتن با خبرنگاران نمی گذرد. راهش لابی با مافیای قدرتی است که قادر است نظر مساعد مدیران ارشد ورزش را برای «اذن دخول» جلب نماید! و مافیای قدرت برای پیشبرد اهدافش به همان اندازه ای که به بخش های ناسالم دیگر ارکان جامعه نفوذ می کند، به مطبوعات هم نفوذ کرده است. این همان حلقه درشت نیمکت نیشین است که به عمد جایی در چیدمان 2-5-3 ندارد. وقتی رسانه ملی ظرفیت کافی برای شفاف سازی معضلات موجود در جامعه مطبوعات را ندارد و انعکاس ناهنجاری ها را تنها از دریچه منافع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عده ای خاص ارزیابی می کند، چطور می توان اینگونه به بهانه نقد، «معلول» ها را لباس علت پوشاند و «علل» اصلی را پشت پرده پنهان کرد تا واقعیت وارونه به نمایش درآید!؟ رسانه ملی که آستانه تحمل اش از برگزاری مناظره رو در روی «کفاشیان با دادکان» هم پایین تر است، جایی مناسب برای نقد حقیقت فساد موجود در فوتبال ایران نیست.
روزنامه نگار ورزشی، اگر آخرین نباشد، از آخرین حلقه های زنجیره فسادی است که دور گلویش می پیچد تا راه نفس را بگیرد. دیدن تنها این «حلقه جزء»، در چنبره ضخیم «درشت حلقه»ها و حلقه های درشت تر، نشان ریزبینی نیست که تبلیغ نشانی نادرست است برای گمراه کردن مخاطبی که برای کشف واقعیت ولع دارد.
سریال 2-5-3 بیشتر ناآگاهانه! بخاطر عدم شناخت و برداشت نادرست از سوژه ی انتخابی، به جای نقد عملکرد و نتیجه اثر، یک «عنوان حرفه ای» را در زمره یک بزه اجتماعی قرار می دهد و تصویری غلط از «خبرنگار ورزشی» ارائه می کند. «روزنامه نگاری» یک حرفه است و همانطور که یک سیاستمدار فاسد، یک پزشک، یک بازیگر و یک معلم فاسد می تواند در جهان وجود داشته باشد، بی گمان روزنامه نگار فاسد هم وجود خارجی دارد.
اینجا میوه های لهیده و سالم درهم اند، حق انتخاب با عوامل سازنده 2-5-3 بود. آنها برای انتخاب فقط میوه های لهیده را ترجیج دادند بدون حتی یک میوه سالم! این سلیقه شان بود و گاهی ممکن نیست تا به هر سلیقه ای احترام گذاشت.

چهارشنبه 22 تیر 90


جمعه، تیر ۱۷، ۱۳۹۰

رویای دست های خالی





کی روش؛ دوِ ممتاز، یکِ متوسط
   رامتین جباری                   


رویای حضور در جام جهانی، نخستین بار سال 2002 در قبای سرمربی و با تیم آفریقای جنوبی، برای اش واقعی شد. با نمایشی بهتر از آنچه انتظار می رفت و یک بدشانسی محض در مسابقه ای که سرنوشت اش دست او نبود. «پاراگوئه» مقابل «اسلوونی» بازی دو یک را، سه بر یک برد، تا به حکم یک گل زده بیشتر در جدول گروه B، منجر به حذف آفریقای جنوبی و کی روش شود. دیدار بعدی اش با جام جهانی، باز آفریقای جنوبی بود که اینبار میزبان جام و تیم «پرتغالِ کی روش» بود. دو تساوی و یک برد برابر کره شمالی، تنها سهم او از جام جهانی 2010 شد، تا با باخت به اسپانیا در مرحله یک شانزدهم، از جام جهانی و پرتغال، باهم خداحافظی کند.                                
انگلیس 1966، جایی است که فوتبال و جام جهانی برای کارلو سیزده ساله کشف شد. «کارلوس کی روش» مسحور اعجوبه ای شد که برای تاریخ فوتبال پرتغال، سند اعتبار است؛ اوزه بیو، ملقب به مروارید یا پلنگ سیاه. جام جهانی و مروارید سیاه، همه اشتیاق نوجوانی بود که تا قبل از استقلال موزامبیک در سال 1975 و کوچ دائمی به کشور پرتغال، در جمع آفریقایی هایی دنبال توپ می دوید که زندگی با رویاهای بزرگ را به خوبی آموخته اند. رویایی که برای او هرگز از سطح یک فوتبالیست متوسط بالاتر نرفت.
سودای مربی شدن پاسخی برای همه آن تمنای سالهای جوانی بود. در 36 سالگی کار با زیر بیست ساله های پرتغال را شروع کرد و استعدادش در کشف و پرورش بازیکن تا جایی بود که از نوجوانانی گمنام، نسل طلایی فوتبال پرتغال را ساخت. لوئیس فیگو، روی کاستا، فرناندو کوتو، ژائو پینتو و ویکتو بایا، که نام بعضی شان تا کنار نام «اوزه بیو» بالا رفت. و این دلیل اصلی فرگوسن برای انتخاب یک دهه بعد «کی روش» بود؛ «او متخصص کار با جوانان است.» سر الکس فرگوسن که در دو مقطع زمانی، نزدیک به شش سال، در منچستریونایتد با او کار کرده است، درباره اش می گوید: «کارلو خلاق است و برای کشف استعدادهای تازه صبر و تحمل دارد.» فاصله این دو مقطع زمانی وقتی است که او راهی سرزمین ماتادورها شد تا مرد اول «کهکشانی ها» باشد.


«اگر از من بپرسید که آیا قرارداد با کی روش یک اشتباه بود، باید اعتراف کنم؛ بله، ما اشتباه کردیم.» فلورنتینو پرس وقتی قرارداد دو ساله رئال مادرید با کی روش را در پایان سال اول فسخ می کرد، همه تقصیرها را به گردن کی روش انداخت و تنها سهمی که از ناکامی مطلق رئال در فصل 04-2003 برای خود به عنوان رئیس باشگاه قائل شد، همین انتخاب «کی روش» بود، تا او باردیگر به صندلی شماره دو شیاطین سرخ و دست راست فرگوسن بازگردد.
او یک «شماره دو» ممتاز و یک نفر اول متوسط است. سطح متوسطی که بی شک از اندازه های تعریف شده امروز فوتبال ایران بالاتر است و این همان تفاوتی است که وقتی او را با یک های پیشین نیمکت ایران مقایسه می کنیم، تایید خواهیم کرد؛ «بله، او بی گمان انتخاب بهتری است.»
کی روش به اندازه شهرتی که در جهان فوتبال دارد، دست هایش پر نیست. هنوز کفه سابقه کار با فرگوسن سنگین تر از روزهایی است که سرمربی رئال، آفریقای جنوبی و حتی پرتغال بود. و مطمئناً سیر گذار از نیمکت پرتغال به ایران، پیشرفت حرفه ای در کارنامه اش به حساب نمی آید. اما تیم ملی ایران شاید آن پتانسیل را دارد تا راه میانبری باشد برای مردی که در 58 سالگی هنوز دستاوردی برای خیره کردن چشمها ندارد.
«یک تیم، یک هدف، یک رویا» این شعار کی روش برای کار با تیم ملی ایران است که حدود دو ماه پیش در کنفرانس مطبوعاتی اش اعلام کرد. مردی که در پی رویاهایش، حالا به سرنوشت فوتبال ایران گره خورده است. او برای فوتبال رنجور ایران که دیگر نای تب کردن هم ندارد، نسخه شفابخشی تجویز می کند: «عرق بریزید» به عقیده کی روش به جای همه اشک هایی که این سالها بازیکنان تیم ملی در مواقع شکست ریخته اند، باید تلاش کرد تا پیراهن تیم ملی با دویدن خیس شود؛ «گریه بس است، حالا نوبت رقبای شماست که اشک بریزند.» روی دیگر این سکه، نیاز مبرم فوتبال ایران به «تخصص ویژه» کی روش، در تعریفی است که فرگی از او ارائه می دهد، فوتبالی که به خلاقیت، کشف استعداد و صبر کی روش نیازمند است. نگاهی به فهرست تیم ملی ایران برای ردگیری این تخصص ویژه کار نسبتاً سختی است و در نهایت به قاسم حدادی فر، حسین ماهینی، قاسم دهنوی، مصطفی سیفی و محمد قاضی ختم می شود، که اگرچه نام های تازه ای به شمار می آیند اما پیش از انتخاب کی روش، در لیگ ایران مطرح بودند و این قطعاً در اندازه های تعریفی نیست که فرگوسن از او دارد.
فصل مشترک رویای امروز کی روش و ایران، حضور در جام جهانی 2014 و موفقیتی متناسب با مقیاس «ایران با کی روش» است که بی تردید از مسیر «تغییر نسل بنیادین» فوتبال ایران می گذرد. شماره دو ممتاز، به شرطی که از موفقیت های مقطعی با تیم ملی چشم پوشی کند، می تواند «شماره یک» اثبات شده ای شود اگر پینتو، کاستا و فیگوهای فوتبال ایران را معرفی کند، تا برزیل 2014، رویای شیرین انگلیس 1966 دیروز، برای نسل امروز ایران باشد.
شنبه 18 تیر 90


دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۰

الزام انتقاد، انکار منتقد


پاشنه هایی که باز بالا می کشند
رامتین جباری                         


در جمع اطرافیانش می گوید: «برای انتخابات بعدی نامزد نمی شوم.» اگر به کفاشیان باشد، ترجیح می دهد همین امروز انتخابات فدراسیون فوتبال برگزار شود تا او از همان راهی که آمد، برود. از آن طرف، دادکان شاخص ترین چهره ای است که برای بازگشت به ساختمان مشهور خیابان سئول، پاشنه ها را بالا کشیده است. بالا کشیدن پاشنه ها همان «جزم کردن تمام عزم» است برای «اقدامی شخصی آمیخته با حس انتقام!» که از سینمای کلاسیک ایران می آید.
نزدیک به ده سال پیش یا بیشتر، یک صدای منتقد تازه از صور گوناگون رکن چهارم دموکراسی شنیده می شد، با تیتری تازه تر؛ «دکتر محمد دادکان». برای قدیمی ترها که او را به عنوان «مدافع سابق پرسپولیس» و با آوازه «دادکانِ پدر» به یاد می آوردند، پسوند «دکتر» جذاب بود و موجب احترام، پسر خانواده ای با خلق و خوی داش ها و مرام زورخانه ای، پس از بوسیدن زمین فوتبال، سر از کتاب و دانشگاه درآورده و دکتر شده است. سابقه فوتبال و مدرک دکترا، معجون معجزه آسایی بود تا گوش ها برای شنیدن حرف های او مکث کنند.
دکتر دادکان، پیشکسوت پرسپولیس، حرف هایش از جنس فوتبال و از بطن ماجرا بود و دکترایش با گرایش فیزیولوژی ورزشی باعث می شد انتقادهایش با دانش روز همخوانی داشته باشد. از ایستگاه رادیو ورزش تا صفحه های تمام قد روزنامه های ورزشی و تا برنامه های زنده تلویزیونی، مصاحبه اختصاصی با کسی بود که از شیوه مدیریت صفایی فراهانی تا نحوه برگزاری لیگ، تیم های ملی و سایر موارد، انتقاد، انتقاد و انتقاد! می کرد و این جذاب و پرمخاطب بود، تا جایی که از همان فدراسیون دعوت بکار شد و از پله های آن بالا رفت.
درآخر جای «صفایی» را هم گرفت و رئیس فدراسیون شد. بعد از آن، دکتر دادکان، نقشه راه ورودش به فدراسیون را بلاک کرد! او تاب شنیدن هیچ انتقادی را نداشت و سخت ترین برخورد های ممکن را با رسانه منتقد در پیش گرفت. او تمامی آنها را به یک چوب راند، با مونولوگی که کلیشه اش شد: «باج ندادیم، انتقاد می کنند.» 

 

از استقلال مالی فدراسیون و جذب اسپانسرهای پرقدرت، که اگر ادامه داشت، خیلی از مشکلات امروز، گریبانگیر فوتبال ایران نبود! از ساختمان های آبرومندی که برای فدراسیون و دو باشگاه استقلال و پرسپولیس خریداری کرد، و تا سر و سامان دادن به کمپ تیمهای ملی، ساز و کار تبلیغات محیطی و برخی موارد دیگر، نمود برجسته اقداماتی است، که ماندگاری و جذابیت اش بیشتر مدیون شرایط وخیم امروز است! هرچند هنوز هم دلیلی برای آن حمایت یک تنه و همه جانبه اش از برانکو پیدا نشد و یا چرایی نورچشمی شدن بعضی از بازیکنان پا به سن گذاشته و یا برخی از مربیان و مدیران میانی، که جز در همان دوره دادکان، دوره پر کار دیگری هرگز نداشتند!
صعود بی اما و اگر تیم ملی به جام جهانی 2006 آلمان، نقطه عطف فدارسون دادکان بود و کم و بیش همزمان شد با روی کارآمدن دولت نهم که برای ورزش، چهره تازه ای داشت؛ «مهندس علی آبادی». او با آنکه رئیس سازمان تربیت بدنی بود اما «فوتبال و حواشی اش» در ذهن او جای دیگری داشت و پرکشش تر بود، و این شد که کار «دکتر» با «مهندس» بالا گرفت، تا جایی که دادکان و کاروان جهانی اش برای بدرقه، از طاق نصرت علی آبادی در استادیوم آزادی، عبور نکرد تا مهندس راساً پاشنه ها را برای «فدراسیون فوتبال» بالا بکشد! علی آبادی به سبک خودش آنقدر توقعات عمومی را از تیم ملی بالا برد که باخت به مکزیک و پرتغال در جام جهانی، فاجعه ای اسفناک شد تا دادکان و فدراسیون را از هم دور کند. دکتر در اقدامی فراملی! برکناری اش را به فیفا راپورت داد و نتیجه اش تعلیق فدراسیون بود و ظهور پدیده «خردجمعی» که تبعاتش تا امروز پا از گلوی فوتبال ایران برنداشته است.  در تمامی آن روزهای پر حادثه، از آغاز جنگ سرد «دادکان و علی آبادی» تا دوئل پایانی، مطبوعات یا همان رکن چهارم! به ازای همه آن انتقادهای انکار شده، «بندوگیر»ها و تحقیرها و توهین ها، پاشنه ها را بالا کشیدند تا طرف دادکان نباشند و افکار عمومی علیه دادکان شد تا بیش از گذشته قدرت رسانه را باور کند.
امروز اما، باردیگر دادکان تاکتیک دیروز خود را بکار گرفته است و صدای انتقادش از انواع و اقسام رسانه های تصویری، شنیداری و نوشتاری به گوش می رسد. رسانه ای که اگرچه سابقه رفتاری دکتر را، بعد از بالا رفتن از پله های فدراسیون، فراموش نکرده است اما در این آشفته بازاری که می رود تا اثری از فوتبال باقی نگذارد، یکبار دیگر میزبان گرم صدای منتقدی است که خود گوشی برای شنیدن نداشت!
نتیجه سماجت دیروز دادکان در رویارویی با منتقدین، دقیقاً احوال امروز فوتبال ایران است. امروزی که ثمره انکار دیروز صدای منتقد است، و برای رسیدن به حداقل های پنج سال پیش فوتبال ایران نیز، کار سختی دارد! دیگر برای رسیدن به فردا و فرداها، که بماند. اکثریت نسبی جامعه فوتبال باردیگر از آمدن یکی چون دادکان استقبال می کند، اما امیدوار است این «بالا کشیدن پاشنه ها» معنی اش فقط «جزم کردن عزم» باشد و از «حس انتقام شخصی» و مفهوم کلاسیک سینمایی اش کنده شود. 

سه شنبه 14 تیر 90