سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۰

به بهانه ناصرحجازی

به بهانه ناصرحجازی
رامتین جباری                    


این یادداشت صرفاً دغدغه ای شخصی است برای ادای دین به ناصر حجازی و اندیشه اش، که برای من موجب نگاهی متفاوت بود به «فوتبال» و «فلسفه مبارزه».
تقدیم شد به شماره «یک» همه دورانِ من، ناصر حجازی، که «چهل» شد.

هان تا سر رشته خرد گم نکنی، خود را ز برای نیک و بد گم نکنی.
رهرو توئی و راه توئی منزل تو، هشدار که راه خود به خود گم نکنی. {سهروردی}


خاموشی ابدی صدای اعتراض فوتبال ایران «چهل» روزه شد. فوتبالی که به چله ی یکی از مفاخر بلند خود، تا امروز به سوگ نشست. به بهانه تجربه شخصی ام از آشنایی با آنچه فلسفه فکری «ناصر حجازی» از فوتبال بود و حسرتی که برای ظهور «عقلانیت» و بقای «پاکی» در آن داشت، و به یادبود او، از منظر عدد «چهل» در «فلسفه ایرانی-عرفانی» به فوتبال ایران نگاهی گذرا می کنم. فوتبالی که برای من زندگی نیست که پدیده ای بالاتر از آن است.

سهروردی، عارف و فیلسوف ایرانی، می گوید: «خداوند انسان را در چهل روز آفرید و روزی یک صفت به او اعطا کرد که هریک حجابی بود و موجب تعلق دنیایی انسان. در پایان روز چهل ام، صفت ها کامل و چهل پرده ی تودرتوی حجاب و تعلقات دنیوی متراکم شد.» و این همان فلسفه به چله نشستن سالکان و عرفا است. آنها به چله نشینی، هر یکروز یک حجاب را از پیکره روح برمی دارند تا با پایان روز چهل ام، بند تمامی تعلقات دنیوی را از پا بازکرده، از شر وسوسه ها رهایی یابند.
در عرفان دینی نیز از کمیت عدد «چهل» برای بیان کیفیت اعمال استفاده می شود، به این معنا که تکرار چهل مرتبه از یک ذکر یا عمل، کامل کننده ابعاد روحانی آن است و در پایان مرتبه چهل ام، ترس از بین می رود تا شجاعت و اراده، برای رسیدن به خوبی ها، بر ذهن و روح چیره و جاری شود.

نگاه به «فوتبال کوچک شده ایران» از دریچه فلسفه و عرفان، نگاهی نامتجانس، اغراق آمیز و تا اندازه ای مضحک است. اما از این منظر که شرایط امروز فوتبال ایران مخلوق والدین یا متولیانی است که هریک بندی بر پای آن زده اند، شاید تعبیر نیاز به چله نشینی، برای غلبه بر ترسی بزرگ از رویارویی با هیولای کشنده دورن، یکی از ضرورت ها باشد.
فوتبال امروز ایران ثمره فقدان «تهذیب» و «پالایش» است، فوتبالی که تمرین برای خوب بودن و خوب ماندن را فراموش کرد، تا در برای ورود وسوسه ها باز باشد. نمونه عینی سیطره بدی بر روح و جسم فوتبال ایران، پدیده مخرب دلالیسم، نقصان جوانمردی، بسط حیاط خلوت های توطئه، عدم مسوولیت پذیری و پاسخگویی، فضای غیر محترم و هتاک، ادبیات سخیف، غلبه روابط بر ضوابط، اولویتِ حفظ منافع شخصی و شماری بدی های دیگر است که عدد «چهل» با تمام عمق معنی اش در رساندن مفهوم بزرگی، کوچک به نظر می رسد!

اگر در فلسفه «زندگی»، اهتمامی برای «تهذیب نفس» یا همان «تمرین و یادگیری اخلاق» نباشد، با غلبه بدی ها بر روح، «زندگی» روبه زوال می رود. بدی هایی که با نقاب خوبی، آسانتر بر پیکره آن سیطره می اندازند!
پدیده فوتبال در کلیت، از نظر ماهوی تنها بخشی از زندگی نیست، که کاملاً با آن تطابق دارد. لذا خوبی ها و بدی ها را توامان دارد و از شر وسوسه ها لحظه ای در امان نیست. فوتبال امروز ایران اما، از این «تهذیب نفس» بی بهره است و تسلیم بدی هایی ست، که گاه حتی نقابی هم بر چهره ندارند!

بخشی از شرایط فوتبال متاثر از جامعه است، اما ذات فوتبال بر خلاف دیگر پدیده های اجتماعی، این توانایی را دارد تا با اثرگذاری به جهت عکس، تاثیری از درون به بیرون (از فوتبال به جامعه) داشته باشد و افراد را متاثر کند. اگر «پرویز دهداری» نماد اخلاق برای نسل گذشته فوتبال ایران است، ناصر حجازی می تواند الگویی برای ایستادن پای «اصول اخلاق»، برای همه نسل ها باشد، که همواره برای «زندگیِ درست» و «درست زنده بودن»، حتی با سلول های سرطانی، مبارزه کرد. فوتبال ایران برای بازگشت به اصل فراموش شده، باید سیر و سلوک را آغاز کند و برای رسیدن به «تفکر» و «پاکی»، به چله ای نمادین بنشیند تا با باز کردن سنگینی قیود از پا، روح مخدوش خود را سبک کند و توانای شنیدن پژواک «اعتراضِ خاموش شده» شود. فوتبالِ بدون اخلاق و بدون اصول، آن کوهنورد بدون قطب نماست که در هجمه نامتناهی ارتفاع و پرتگاه ناپدید خواهد شد.

چهارشنبه 8 تیر 90

«اگر»های امروزِ شماره 10


«اگر»های امروزِ شماره 10
رامتین جباری                          

اگر افتخارات دایی، با پیراهن شماره 10 در زمین فوتبال، یک کارت اعتباری باشد برای خرج کردن در روزهای مبادا، و روزهایی که او پسوند «سرمربی» را با خود دارد، امروز اعتبار این کارت به «وضعیت هشدار» رسیده است. داییِ سرمربی، باید دین خود را به آن دایی، که کاپیتان تیم ملی بود، ادا کند.
یک جام لیگ برتر با سایپا و دو جام حذفی با پرسپولیس، اگرچه کارنامه درخشانی برای هر مربی تازه کار دیگری است، اما اعتباری به نام دایی اضافه نمی کند. بویژه که نتایج ضعیف با سایپا در لیگ هفتم، ناکامی در راه رسیدن به جام جهانی 2010 با تیم ملی و نتایج ضعیف و ضعیف تر، با پرسپولیس در لیگ نهم و دهم نیز، در همین کارنامه ثبت شده است.
«علی دایی» باهوش، سخت کوش، با اراده و صبور است. و نشانی سرراستی است برای شانس های خوبِ سرگردان. مرد مبارزه و پیروزی است و در مواقع شکست، مصمم تر و بازگشت های ناگهانی اش به اوج، به یادماندنی است. حق طلب، به اندازه مغرور و کمی بیش از «به اندازه»، لجوج است. این تعریفی از «دایی ِ فوتبالیست» بود و متعلق به دیروز.
امروز، او کمتر صبور و خیلی بیشتر از «به اندازه» لجوج است. کمتر صبور است چرا که برای رسیدن به نیمکت های بزرگ عجول بود. اگر سایپای آماده اما رها مانده! از «ورنر لورانت» آلمانی، در روزهای ناکام برگشته دایی از جام جهانی 2006 آلمان، از همان شانس های سرگردانی بود که نشانی جز «دایی» در دست نداشت، تیم ملی ایران و پرسپولیس، خرج کردن های کلان از کارت اعتباری بود.
وقتی با سایپا، گرمِ قهرمانی لیگ ششم بود، با «دایی بازیکن» برای همیشه خداحافظی کرد و در رختکن خبر داد که «دایی مربی» برای شرکت در کلاسهای مربی گری به آلمان می رود. با الگویی که اهل فوتبال در ذهن داشتند، شکی نبود که او یک بار دیگر روی پشتکار و صبوری اش حساب باز می کند تا یک «مربی» در اندازه نام و افتخاراتش بسازد. سرد که شد، به آلمان نرفت و به اعتبار همان شماره 10 تاریخی «قناعت» کرد. قناعتی که اگر به معنی «ایستادن و راضی شدن» باشد، به قول خودش و تکیه کلام هایش، «اصلاوابدا» از جنس دایی نیست. 

داییِ سرمربی، برای حراج اعتبارش لجوج است، چراکه ویژگی دیگری هم پیدا کرد که تازه بود; «ورود از درهای پشتی».
او حالا شانس ها را به جبر بوجود می آورد که تعبیر شد به «لابی کردن اش با خدا، به جای بنده خدا». به اقرارهای مکرر خودش، حکم سرمربی تیم ملی، حکم علی آبادی بود که «به نام دایی بشود» که شد و آمدنش به پرسپولیس، با چراغ سبز سعیدلو بود که «بیاد» و آمد!
و این روزهایی است که دایی فقط از کارت اعتباری اش خرج می کرد، در حالی که حساب های دیگران هم، پای او بود. کفاشیان با آمدن او، پس نام سرمربی تیم ملی سنگر گرفت و از «الف» تا «ی» فدراسیون را به پای دایی نوشت. در آخر هم حکم برکناریِ «امضا شده از بالایش!» را مهر کرد تا او عامل همه آن ناکامی ها باشد. «کاشانی» هم که باز خسته از گچ و تخته سیاه کلاس بود، برای «بازگشت» دوباره ، یک اسم بزرگ می خواست تا توجیهی برای برکناری «کرانچار»ی باشد که خوب کار می کرد! و دایی شد همه آن حس تغییری، که با آمدن کاشانی به «پرسپولیس»، باید احساس می شد.
تنها ویژگی مثبت دایی در این روزها، که جایی جدا از کارنامه فنی اش ثبت می شود! پشت پا نزدن به غرور و اصولی بود، که به شیوه خودش پای آنها ایستاد. او اگرچه برای رسیدن به نیمکت تیم ملی و پرسپولیس از درهای پشتی وارد شد اما سر بزنگاه نشانی آنها را هم اعلام کرد و گوش به فرمان نماند.
او مرزی بین خود و غیرفوتبالی ها ترسیم کرد و از آنها رد شد! دعوای او با فدراسیون، کفاشیان و علی آبادی، و دعوای هنوز داغش با کاشانی، نمونه های بارزی برای عبور از غیرفوتبالی هایی ست که تحمیل شده اند.
اوج کار دایی جایی بود که کاشانی خطاب به فردوسی پور در برنامه نود گفت:«من معلمم و اگر قرار به ماندن یکی از ما باشد، من باید بروم و دایی که از جنس فوتبال است، باید بماند.». امروز، آن «منِ معلم» ماند و دایی که از جنس فوتبال است، رفت! این افتادن «نقاب» ها، اگرچه دستاورد خوبی برای اهل فوتبال است و باید به پای دایی نوشته شود، اما نماندن او هم، می تواند به نفع «علی دایی» و «فوتبال ایران» باشد، اگر...!
لوتار ماتئوس، در روزهایی که در بایرن مونیخ همبازی دایی بود، گفت: «علی جدای اینکه یک مهاجم تمام عیار است، یک فرد تحصیلکرده و یک تاجر موفق هم هست. او با بینش فوق العاده ای که برای مدیریت دارد، اگر بخواهد در تمامی زمینه ها موفق ترین است
این از همان «اگر»هایی است که اگر دایی بیاد بیاورد، می تواند از استعدادش در جایگاهی بالاتر، به نفع فوتبال کشور و سیاست های کلان آن، بهره بردای کند. او اگر امروز اراده کند، نیمی از راه را به واسطه وجهه بین المللی اش در فوتبال و فیفا پیموده است! در غیر اینصورت، برای سرمربی ماندن، باید تمامی آن اراده، پشتکار و صبوری را از نو بکار بگیرد و بیش از این از اعتبار و افتخاراتش خرج نکند. دایی اگر به اندازه روزهایی که شماره 10 تیم ملی بود، قدر خود را  بداند در دام غیرفوتبالی ها نمی افتد.

سه شنبه 7 تیر 90

شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۰

حماسه غم انگیز یک نامه

دویی که از آغازپنج بود
رامتین جباری                         


فاصله «رویایی شیرین» تا «کابوس» برای تیم امید، فاصله کوتاه «یک شنبه» تا «پنجشنبه شب» گذشته بود. و به سبک سینمای هیچکاک، رویای شیرین نقش وحشت و فاجعه را ایفا کرد. ایران با یک گل برنده دیدار رفت است و این تنها نقاب رویاگونه ای برای پرسوناژ ترسناک قصه بود. آنسوی نقاب شوکی بزرگ در کمین است تا با انتقال ناگهانی تمام ترس به تماشاچی، چشمان اش را از حدقه درآورد. برنده دیدار رفت هم! عراق است، آنهم با «سه» گل در مقابل یک «صفر» برای تیم امید!
یک فلاشبک به حدود چهار ماه پیش. دوشنبه، نهم اسفند 89. در این روز، از طرف کنفدراسیون فوتبال آسیا یک فاکس به دفتر فدراسیون فوتبال در تهران فرستاده می شود. نامه ای اینچنینی معمولاً به رویت محمدنبی، دبیرکل فدراسیون، و فریدون معینی، رئیس کمیته تیم های ملی، می رسد و رونوشتی هم که ظاهراً تقدیم سرپرست وقت تیم المپیک، آقای پرهیزگار، شده است.
یک کات به ساعت یازده صبح پنجشنبه، دوم تیر نود. نمابر دیگری، پیش از دیدار برگشت در تهران، از همان مبدا به فدراسیون فوتبال ایران ارسال می شود. و «...وقتی قبل از بازی گفتند این اتفاق افتاده، شوکه شدم. من روحیه‌ام را باختم، بچه‌های تیم هم روحیه‌شان را از دست دادند.» این دیالوگ علی منصوریان، سرمربی تیم امید، پس از شکست دوبرصفر در تهران است.
نامه اول مفقود شده است و نامه دوم، نامه ای است که به علت تخلف در استفاده از بازیکن محروم، رای به بازنده شدن ایران در اربیل عراق داده است. نام او «کمال کامیابی نیا» است و در اربیل، دقیقه 89 وارد میدان شد که خبر محرومیت اش در همان نامه اول اطلاع رسانی شده بود. کسی اما به یاد نیاورد و یا نخواست به یادبیاورد که محتویات نامه اول چه بود!؟
«...تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که کاری کنیم تا حماسه ملبورن تکرار شود. به کریم باقری زنگ زدم و گفتم الان به تجربه و روحیه‌ای که به ما می‌دهی نیاز داریم.» این دیالوگ منصوریان، پیش از دیدار برگشت، با عراق است. تنها راهی که به نظر رسیده، تکرار یک حماسه است. حماسه ای ثانی برای خنثی سازی حماسه ی آقایان در فدراسیون فوتبال ایران!
اینجا فدراسیون فوتبال ایران است. اینجا به عنوان نمونه ژاپن نیست که کسی مسئولیت را بپذیرد و مثلاً هاراگیری کند یا دستکم برای عذرخواهی نود درجه خم شود. بهرام افشارزاده، دبیرکل کمیته ملی المپیک، پیش از سوت پایان ورزشگاه را ترک می کند. سعیدلو، رئیس سازمان تربیت بدنی، در حالی که عقربه های ساعت، بعد از «ده شبِ پنجشبه!» را نشان می دهد به بهانه شرکت در جلسه ای مهم، پاسخگوی هیچ خبرنگاری نیست و آدرس رئیس فدراسیون را می دهد. و خنده ای که اینبار بر لبان کفاشیان ماسیده است.
کی روش پس از بازی رفت گفته بود:«برای تبریک گفتن زود است، فقط یک نیمه را آنهم با حداقل نتیجه بردیم. بازی هنوز تمام نشده است.» و تیم امید ایران نیمه دوم این بازی را وقتی آغاز کرد که جز جوانان زیر 23 سال این تیم و متولیان امر! کسی نمی دانست با سوت یوچی نیشیمورا، عراق با سه گل پیش است. «همه بازیکنان را قسم دادم که این موضوع را به هیچ کس و حتی به خانواده‌های خود نگویند.»، دیالوگ غم انگیز سرمربی، پیش از آغاز مسابقه.
امید ناامید ایران صفر، تیم المپیک عراق 5. حالا درک همه آن بی نظمی ها در زمین بازی آسان است.
و رئیس فدراسیون که ادعا می کند باخت سه بر صفر صحت ندارد: «...منصوریان فرافکنی می کند.»
حسرت المپیک به فاجعه بارترین شکل ممکن، دستکم چهل ساله شد. برای تبریک گفتن هیچوقت دیر نیست! و این صحت دارد.
شنبه 4 تیر 90

پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۰

بازگشت امید به آزادی



تهران ساعت بیست، ورزشگاه یکصدهزار نفری
رامتین جباری

زنگ صدای امید
منصوریان و همکارانش داستان را از آنچه به نظر می آمد، جدی تر گرفته بودند. غلبه بر سوریه در دیداری تدارکاتی اگرچه به چشم نیامد، اما زنگی به صدای منصوریان داد که از رسانه ملی هم گلایه کند و تا آنجا پیشروی کند که... «به تلویزیون احتیاج نداریم.» یک روز پیش از مسابقه با عراق هم خبر رسید، او نفراتی را مخفیانه به کردستان عراق فرستاده بود و خبرهای خوبی از شرایط حریف دارد. او حتی به شیوه جنگ روانی «آلکس فرگوسن» علیه بارسلونا که ادعا می کرد «مورینو خبرهای بارسا را به او میدهد»، اعلام کرد جاسم کرار اطلاعات خوبی از تیم المپیک عراق داده است! و حالا وقتی اتفاقات پیش و پس از بازی با عراق را کنار هم میگذاریم، حکایت از حساب و کتابی دارد که این کادرفنی برای تیم امید داشت.

هم قسم ها
در شهر اربیل عراق، وقتی علیرضا منصوریان در کنفرانس خبری پیش از مسابقه می گفت: «ترس را کنار گذاشتیم و برای رسیدن به المپیک لندن هم قسم شدیم.» کمتر کسی از اهالی فوتبال او را جدی می گرفت. آغاز دیدار با عراق اما حکایت دیگری بود، از همان پنج دقیقه ابتدایی بازی می شد فهمید که این تیم با تیم بازیهای آسیایی گوانگجو فرق دارد. پنج دقیقه و سه موقعیت گل در خانه حریف! و در ادامه شیوه بازی و حرکات ترکیبی تیمی شان، که بدون شتابزدگی، از روی برنامه و قابل قبول بود. و یک گل خوب که محصول توامان کار گروهی و بهره گیری از تکنیک فردی بود. حالا اسم امید انگار، برای این تیم بامعناتر به نظر می آمد.

امید ناامید
پیش از مسابقه، امید چندانی به این تیم امید نبود. تیمی که در کشمکش های فدراسیون فوتبال با کمیته ملی المپیک، بیشترین لطمه را خورده و کمترین حمایت را دیده بود. برخی بر این عقیده بودند که ناامیدی از آینده تیم امید، عامل اصلی سپردن آن به منصوریانی بود که برای حضور در کادر فنی کروش ادعا داشت! و تیم امید چاره ای برای آن و دور کردن او از تیم بزرگسالان بود. از آنطرف بازیکنان امید تا یکی دو روز پیش از عزیمت به عراق، به جای حضور در اردوی آمادگی، درگیر امور اداری و مجوز خروج از کشور بودند و پیش تر از آن، خسته و فوتبالزده! از لیگی فرسایشی. تیمی که تنها بازی تدارکاتی اش پیش از سفر، دیداری بی سر و صدا با سوریه ای بود که حرف چندانی برای گفتن نداشت. و این همه در حالی بود که رسانه ها هم، اعم از مطبوعات ورزشی تا صداوسیما، کمترین توجهی به این تیم نداشتند و حتی برخی شان نمیدانستند بازی رفت تهران است یا اربیل و جالب تر که، بعضی دیگر زمان مسابقه را به اشتباه اطلاع رسانی کرده بودند و آگاهانه یا ناخودآگاه، امید در فضای پیرامون تیم امید کمرنگ و گم می شد.

حسرت طلایی
عمر انتظار برای رسیدن به المپیک، عمری سی و چهار ساله است. سی و چهارسال! و سال هایی که شاهد حضور نسل هایی طلایی برای تیم امید بود که همگی را یکی پس از دیگری تبدیل به یاس کرد. از ایرج سلیمانی تا حسن حبیبی، از ابراهیم قاسمپور تا مهدی مناجاتی، از محمد مایلی کهن تا غلامحسین پیروانی، در کنار گده، کوردس، برانکو، رنه سیموئز، بگوویچ و نناد نیکولیچ، همگی سکاندار این کشتی به گل نشسته ای بودند که بازیکنان بزرگی را در حسرت ابدی رسیدن به ساحل امن بازیهای المپیک گذاشت. برای درک این حسرت ملی فوتبال کافی است لحظه ای تصور کنیم که از بین احمدرضا عابدزاده، مجید نامجومطلق، علی دایی، مهدی پاشازاده، مهدی مهدوی کیا، خداداد عزیزی، علی کریمی، کریم باقری و بسیاری نام های ریز و درشت فوتبال ایران، هیچیک به المپیک نرسیدند و این در حالی بود که در هر دوره از بازیهای مقدماتی المپیک ادعا می شد این طلایی ترین نسل فوتبال ایران است که به تیم امید راه یافته اند!

طعم فوتبال
مرور دیروز تنها برای دلخوشی از یک برد خارج از خانه نیست. حقیقت این است که هنوز برای دل بستن کامل به این تیم امید زود است اما موجی که از بازی با تیم المپیک عراق دریافت شد، جدای این که مثبت بود از جنس دیگری نیز بود! پیش از این و طی سالیان اخیر همیشه احساس می شد، حضور در تیم امید صرفاً یک وظیفه است و کلیه اعضا، اعم از کادر فنی تا بازیکنان، در این تیم هستند که فقط باشند! که البته چرایی خود را دارد. از حضور بازیکنانی که بواسطه حضور در سطح اول فوتبال باشگاهی و گاه تیم ملی بزرگسالان، خود را بالاتر از سایرین می دانند تا بازیکنان گمنام یا کم نامی که اعتماد به نفس لازمه را ندارند و تا کادرفنی که حق خود را جایی بالاتر از هدایت تیم امید می داند! آنچه اما از بازی نخست این «کادرفنی تازه» و بازیکنان امید دیده شد، حکایت دیگری است و این حکایت آنقدر کشش داشت که آرزویی فراموش شده را به قلب ها بازگرداند و آنرا به تپش وادارد. کمتر ورزشکار و هواخواه ورزشی است که از اهمیت بازیهای المپیک بی خبر باشد، اما آنهایی که «المپیک 1974 مونترال» را به یاد دارند، نیک می دانند حضور تیم فوتبال در کاروان المپیک کشور، چه طعم خوبی دارد!

ناپدری ها
تیم امید تا همین یک هفته پیش، به جای یک حامی قوی، دو ناپدری بی توجه داشت، اگرچه امروز، شاید آنها ادعای مادری هم داشته باشند! حالا شاید بهرام افشارزاده که پیش از اینها گفته بود: «همه اختیارات تیم امید را به فدراسیون و کفاشیان سپردم.» کمی مکث کند و برای حضور در جمع سهامداران موفقیت های احتمالی، جلو بیاید. شکی نیست که صعود تیم امید به المپیک 2012، نقش برجسته ای خواهد شد در کارنامه مدیرانی که امضایشان پای این تیم است. اما اگر کسی نخواهد موفقیت های احتمالی این تیم را سند شخصی بزند، مسلماً می شود با حمایت دوسویه فدراسیون فوتبال و کمیته المپیک، تیم امید را امیدوار نگه داشت و امیدوارتر خواهد شد اگر مردم و هواداران فوتبال هم به صف حامیان تیم امید بپیوندند. امروز که امید، بی هیچ حمایت قابل اتکایی، یک قدم جلو آمده، حق است که متولیان ورزش کشور و اهالی فوتبال هم یک گام بلند پیش بیایند و برای قطع این تب کشنده روی درجه 34، دریغ نکنند.

پایان شب سیاه
ساعت بیست امشب، ایران، تهران و یک استادیوم یکصدهزار نفری که چشم انتظار همه کسانی است که داعیه عشق توامان به ایران و فوتبال ملی دارند. انتظار استادیومی مملو از جمعیت شبیه همان آرزوی رسیدن به المپیک است اما حضوری قابل قبول، بی شک تیم امید ایران را دلگرم خواهد کرد. پس از بازی یکشنبه گذشته، سرمربی تیم امید گفت: «هنوز کارمان تمام نشده است» و آغاز این هفت خوان ناتمام از امشب است تا شش مسابقه دیگر که شروعی است برای مرحله مقدماتی کسب سهمیه المپیک و این نکته که باید ملکه ذهن تیم امید و سرمربی جاه طلبش باشد، «از بین چهار تیم مرحله بعد، فقط تیم اول گروه مسافر لندن است» و این یعنی زندگی فقط با «بردن» است که جریان دارد و نه با «نباختن»! حمایت امروز از تیم المپیک ایران، حمایت برای غلبه بر عراق نیست، حمایت از آغاز راهی است که به لندن می رسد. راهی که سخت است و سخت! و هیچ آسان نیست و امشب شاید وقتی باشد برای بازگشت امید به آزادی.

پنج شنبه دوم تیر 90

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۰

پای منطق

 
یک سر دعوا کاشانی است که هیجده ماه است می گوید: «موقتی ام»
اینجا پای منطق لنگ است
رامتین جباری

Match Point
«حبیب کاشانی از توافق با علی کریمی برای پیوستن به پرسپولیس خبر داد.» سایت رسمی باشگاه پرسپولیس، این عنوان را با هوشمندی کامل انتخاب کرده است. این خبر را نه مثلاً آقای رسایی (مدیر اجرایی باشگاه) و یا فرد دیگری، که شخص حاج حبیب کاشانی اعلام می کند. نام «علی کریمی» آنقدر توانایی مانور دارد تا فضای اطراف حاج حبیب را برای هواداران پرسپولیس تلطیف کند!
برای «بودن» یک روز از «علی دایی» خرج می کنیم، یک روز از «علی کریمی».
«من موقتی ام»، یعنی یک روز موقتی ام با این، یک روز موقتی ام با آن، فردا روزی هم با اسم دیگری موقتی ام.
دیگر «بودن» یا «نبودن» مساله نیست.
«بودن» و «بازهم بودن»!... مساله این است!

آخر قصه
طرف دعوا نه حبیب کاشانی است، نه علی دایی. دعوا بهانه است و پرسپولیس، قربانی!
«حاج حبیب کاشانی» وقتی می گوید: «من موقتی ام» راست می گوید. این «موقتی بودن» را راست می گوید!
وقتی از جنس فوتبال نباشی، برای فوتبال «موقتی» هستی، حتی اگر این «موقتی» بودن تا ماهِ هجدهم! هم بیاد، یا یک سالی هم، پیش از این ها، مدیرعامل باشی و برای سال بعد و بعدتر ها هم آرزوها در سرداشته باشی، باز «موقتی».
آخر قصه می روی جایی که «اکبر غمخوار» رفت یا «مقداد نجف نژاد» و البته یک «اسم» که از بزرگی نام پرسپولیس و هوادارانش معروف شده است، و تا همیشه معروف می ماند و این معروفیت بکار می آید.



امتحان نهایی
ما و حاج حبیب کاشانی، شاید درک کاملی از معنای کلمه «موقت» نداریم.
ورژن امروزی قسم های کلامی و دم خروسِ پنهانی! همان زونکن قطوری است که حاجی این روزها همه جا با خود می برد تا شاید این دمِ  نفرینی خروس را بچیند.
حاج حبیب از شغل معلمی اش می گوید و پایان ماموریت در فوتبال! و دلی که برای بازگشت به دنیای «گچ سفید و تخته سیاه» بیتاب است. او فضا را به نحوی ترسیم می کند تا بیننده تصور کند، حبیب کاشانی هیچ اختیاری از خود ندارد و از سر ناچاری و تکلیف! در این دایره بلاتکلیفی گیر افتاده است و از یک سو وزارت آموزش و پرورش، و آن سو سازمان تربیت بدنی و باشگاه پرسپولیس، و کمی آنسوتر شورای شهر، حاج حبیب را به این طرف و آن طرف می کشانند، برای خدمت، خدمت و باز خدمت!
او می گوید این ماموریت هشتم خرداد تمام شده است. و کسی هم نمی داند که خرداد، ماه امتحانات پایان سال است و آغاز تعطیلات تابستانی!
و حاج حبیب در جشن قهرمانی که جایش نیست از «استعفا» می گوید. سپس جامی را که بالای سر برده، زمین می گذارد، و به دیدار رئیس سازمان می رود و آنجا که جایش هست، هیچ از «استعفا» نمی گوید، تا نرفته! به پرسپولیس بازگردد، شاید برای پرکردن اوقات فراغت تابستانی.

ارگان رسمی
حاج حبیب کاشانی، استعفا داده است. اما نه از پرسپولیس. او تنها از عنوان «موقت» استعفا داد تا با پلاک دائمی پشت فرمان پرسپولیس بنشیند. و این یعنی، ماییم که درک کاملی از معنای «استعفا» ندارد.
اگر درک حاج حبیب و ما، از «موقتی بودن» و ایضاً «استعفا» از ابتدای داستان یکی بود، که برای نمونه امتیاز روزنامه ای با نام باشگاه، به نام باشگاه می بود! و نه به نام شخصِ حبیب کاشانی.
و خیلی مثال های دیگر که این همه، یعنی ما حتی درک کاملی از نام «پرسپولیس» هم نداریم.
باز اگر حاجیِ آبی ها، امتیاز روزنامه را به نام خودش زد، یک «جوان» هم به «استقلال» اش افزود. اما حاجی قرمزها، کل یوم {به قول ژنرال} «پرسپولیس» را سند شخصی زد. و این البته محدودیتی است که بهتر بود از سوی هیات نظارت بر مطبوعات اعمال می شد تا روزنامه های منتسب به دو باشگاه استقلال و پرسپولیس، که گاه با عنوان «ارگان رسمی!» هم یاد می شوند، از سرمایه ها و متعلقات قانونی این دو باشگاه باشند، و نه ابزار قدرتی برای تبلیغ و بسط منافع شخصی.

زبان فوتبال
اینور و آنور می گویند، حاج حبیب پرسپولیس را با حمید استیلی دوست دارد. او ولی باید راه های فوتبالی را برای رسیدن به علاقه اش بیاموزد. «فوتبال حرفه ای» می گوید انتخاب سرمربی حق مدیر باشگاه است، اما به راه و رسم اش.
راه رساندن پرسپولیس به استیلی از تخریب «علی دایی» نمی گذرد، با شعارهای فرمایشی راهش نیست، با رسانه ای فرمایشی تر نمی شود، و با پوششی به ظاهر فوتبالی از جنس «برنامه گرفتن از چهار سرمربی برای فصل جدید!» هم اصلاً نمی شود.
راهش زبان فوتبال است. آموختن زبان فوتبال برای کسی که از جنس فوتبال نیست سخت است اما لااقل برای دل هواداران، این سختی را به جان بخرید. هواداری که طرفداری از پرسپولیس برایش «عشق» است، نه «شغل»! و فوتبال را می خواهد و سربلندی پرسپولیس را. هواداری که هیچ بهره ای از این عشق خالصانه ندارد، جز یک دل که با بردی شاد و با باختی می شکند، و البته احساساتی که گاه به بازی گرفته می شود به نفع این مدیر یا آن گروه.

پای منطق
آخر قصه اما، همین هواداران پرسپولیس که حمایت هایشان خالصانه است و نه معجونی از لیدر و بیانیه و دادوقال! در اوج کشمکش ها و دعواهای پنهانی و علنی مدیریت با سرمربی، با حضوری چشمگیر در فینال جام حذفی، انتخاب خود را کردند.
آنها بی هیچ چشمداشتی جز سربلندی «پرسپولیس» خواسته دیگری ندارند و از بین حاج حبیب و علی دایی، فوتبال را ترجیح دادند و پرسپولیس را، و معنی امروز آن یعنی علی دایی. هرچه باشد، دایی به فوتبال و پرسپولیس شبیه تر است تا آن طرف دعوا. آنجا هواداران پرسپولیس درک کاملی از «پرسپولیس» دارند، اینجا اما پای منطق لنگِ لنگ است.



جمعه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۰

فصلِ تنهایی









همه «باید»ها و «نباید»های لیگ یازدهم با سرمربی استقلال
آقای مظلومی! این فصل تنهایی
رامتین جباری


Match Point
یکی از اصول اخلاق روزنامه نگاری می گوید: «منابع رسمی و غیر رسمی اطلاعات، هر دو به یک اندازه دارای ارزش است. صدای آن‌هایی را منعکس کنید که صدایشان شنیده نمی‌شود.» 
ما صدای قلب مدیری را منعکس می کنیم که «صدایش» شنیده نمی شود! قلب آقای مدیر، چه منبعی رسمی باشد چه غیر رسمی، به یک اندازه دارای «ارزش» است.

خارج از متن
صبح روزی که «فرانک ریکارد» به محل کار رئیس باشگاه کاتالان ها می رفت، روزنامه های اسپانیا با تیتری درشت، از قول «خوآن لاپورتا» نوشته بودند: «بارسای بدون ریکارد، باورنکردنی است.»
مدیرعامل پرقدرت بارسلونا، از سرمربی اش، قاطعانه حمایت کرده بود. اما ریکارد گوش به زبانِ دل آقای رئیس داشت و به لاپورتا گفت: «دل شما با من نیست. و این کار را سخت می کند. موفق باشید و خداحافظ.»



شاید یکی به میخ
حکایت «لاپورتا» و «ریکارد» بی شباهت به داستان امروز «دکترحاج علی فتح اله زاده خویی» و «پرویز مظلومی» نیست. با این تفاوت که شاید مظلومی اهل شنیدن حرف دل نباشد!
حاجی که پس از پایان لیگ، در حمایت از سرمربی استقلال، یکی به نعل می زند، و دوباره به نعل می زند! و در آخر، شاید یکی هم به میخ! همچنان از سال گذشته می گوید و اینکه گزینه اول اش «امیر قلعه نویی» بود و او بهترین است و هر تیمی آرزوی داشتن اش را دارد.
حاجی در روزنامه ها می گوید: «خودم هم می توانم استقلال را قهرمان کنم» و در برنامه نود می گوید شاید آقای مظلومی خودش نماند و بسیاری ادا و اطوارهای دیگر، که ته حرف همه شان یکی است. «ترجیح آقای مدیر، برای لیگ یازدهم، استقلالِ بدون مظلومی بود(!)» {توضیح: برای متهم نشدن به حاشیه سازی، از فعل ماضی استفاده کردیم.}
جدایی امیر از سپاهان، حاجی را هوایی کرده و آنچه که دست و پای او را بسته است، قرارداد دوساله مظلومی و نایب قهرمانی لیگ است و ایضاً! «اخلاق ویژه امیر برای بازگشت».

ناجی
«اخلاق ویژه امیر برای بازگشت» یعنی، او ترجیح می دهد زمانی به استقلال برگردد که نقش یک «ناجی» را بازی کند. او همیشه در گفتگوهایش تاکید می کند: «بار اول که آمدم، تیم نهم بود و وقتی که قهرمان شد، رفتم. بار دوم هم که آمدم، سیزدهم بود و باز وقتی که قهرمان شدیم، من رفتم.» تجربه نشان داده، قلعه نویی استقلالِ ناکامِ محض! را ترجیح می دهد به مثلاٌ استقلالی که با دست خالی و با یک امتیاز کمتر! نایب قهرمان لیگ است. لذا اگر قرار به بازگشت باشد، او استقلال ناکام میانه فصل را بیشتر می پسندد! «حرف دل حاجی!»، «گوش ناشنوای مظلومی!»، و «اخلاق ویژه امیر!» کار را برای استقلالِ مظلومی، در لیگ یازدهم، سخت تر از سخت می کند.

حامی همیشه غایب
فتح اله زاده کارنامه درخشانی در حمایت از سرمربیان تیم اش دارد. از ناصر حجازی تا رولند کخ، و از منصور پورحیدری تا فیروز کریمی... او یک جمله ماندگار دارد: «تا وقتی من هستم، ... هم هست.» و حاجی همیشه جای خالی را با گزینه مناسبِ حال و روزش پر می کند.
او به عنوان مدیرعامل این حق را برای خود قائل است که به منافعی بالاتر از منافع سرمربی تیم بیاندیشد.
شاید انتظار رفتاری، مشابه برخورد ریکارد با لاپورتا، از مظلومی سخت باشد. پس به پرویز مظلومی توصیه می شود، دل به حمایت های کلامی آقای مدیر خوش نکند، چرا که خود حاجی هم تاریخ انقضای حمایت هایش را نمی داند.
اگر پرویز مظلومی لیگ یازدهم را با استقلال آغاز کند، که اینطور به نظر می آید، یک نکته را باید بداند. لیگ یازدهم برای مظلومی 34 هفته نیست، این لیگ برای او هفته به هفته چوب خط می خورد. مظلومی باید از سر شروع کند.
 
توصیه سرآلکس
یک رفرم روی نیمکت استقلال، آغاز کار پرویز مظلومی است. او باید بدون تعارف در پی گزینه هایی باشد که برای نیمکت استقلال بار فنی دارند. پرویز مظلومی همکاران قوی تری می خواهد. او باید بداند نیمکت استقلال فرصتی برای کسب تجربه دیگران نیست، بلکه جایی برای استفاده از دانش و تجربه است. و به همین دلیل است که یکی مانند محمود فکری به صرف اینکه روزگاری بازیکن و کاپیتان استقلال بوده است، نمی تواند یک نیروی کمکی قوی و موثر برای سرمربی باشد. اگر معیار انتخاب دستیاران فنی، سابقه بازی در استقلال است بی شک اولویت های بالاتری از او در بین پیشکسوتان وجود دارند. پرویز مظلومی به دستیارانی نیاز دارد تا در زمانهایی که بازی گره می خورد، راهکارهایی گره گشا پیشنهاد دهند و تماشاچی محض نباشند. فرگوسن درباره توانایی دستیاران فنی می گوید: «آنقدر باید قوی باشند تا سرمربی دقایقی از بازی را بدون هیچ دغدغه ای تماشا کند و از فوتبال لذت ببرد.» قرار نیست پرویز مظلومی دستیاران لذت آوری از این قسم داشته باشد، اما دستکم دستیارانی می خواهد که چشمانشان فقط به زبان سرمربی نیست!

شماره یک تمام عیار
مظلومی کار درون زمین را باید از نقطه صفر و از دروازه شروع کند. او یک بار برای همیشه، باید تکلیف شماره یک استقلال را یکسره کند. استقلال یک سنگربان شماره یک تمام عیار می خواهد با تمام ویژه گی هایش. دروازه بانی که اگر دروازه اش گلباران هم شد، برای هفته بعد، باز گزینه اول باشد. محمد محمدی دروازه بان خوبی است اما از بهترین ها نیست. او به شرط آنکه توجیه شود، یک شماره دو ایده آل برای این فصل استقلال است. وحید طالب لو هم آنقدر از روزهای خوبش فاصله گرفته که به زحمت به یاد می آورد، روزگاری تا بهترینِ ایران شدن، فاصله چندانی نداشت. راه کار امروز وحید، راهی است که چهار فصل پیش از این، مهدی رحمتی رفت. او از استقلال جدا شد تا خود را در مس کرمان بازیابد و به روزهای اوجش برگردد. قهرمانی با سپاهان و پیراهن شماره یک تیم ملی، نتیجه این احیای کامل است. وحید هم راهی جز این ندارد! او باید بخت خود را در تیمی غیر از استقلال بیابد.
درمجموع، سنگر استقلال تعارف بردار نیست. یک دروازه بان شش دانگ، مطمئن و سرپنجه برای پرویز مظلومی قوت قلب است. خبر احتمالی پیوستن مهدی رحمتی به استقلال، می تواند این نقطه اطمینان باشد.

پدافند دفاعی
مسلماً دروازه بان مطمئن بدون خط دفاعی «مطمئن تر» بی معنی است. پرویز مظلومی برای خط دفاعی اش باید چشم روی اسم ها ببندد و به سیستم بیاندیشد. خرید نامهایی که فقط رونق بازار نقل و انتقالات است، دردی از استقلال و خط دفاعی شکننده اش دوا نخواهد کرد. شایعه خرید محمد نصرتی از این دست است و اینطور به نظر می آید که فتح اله زاده یک لیست خرید خصوصی هم دارد. استقلال فصل پیش، به طور میانگین، یک گل در هر بازی دریافت کرد و این برای تیمی که داعیه قهرمانی دارد پاشنه آشیل است. مظلومی باید رودربایستی را از خود دور کند. اینکه مدافعی در فوتبال ایران و یا حتی استقلال، سابقه چنین و چنان دارد به کارِ امروز او نمی آید. خط دفاعی استقلال باید ترمیم شود. تمدید با حنیف عمران زاده و پژمان منتظری این ظرفیت را برای استقلال ایجاد می کند تا با پیوستن مدافعانی تازه و جوان، ترکیبی از تجربه و انگیزه جوانی را برای لیگ یازدهم بکار گیرد. استقلال مظلومی که  گاه با سه مدافع و گاه با دفاع چهارنفره به میدان می آید، دستکم دو مدافع میانی طراز اول با استانداردهای روز می خواهد که روی زمین و هوا نیروی دفاعی استواری باشند. گرچه مشکل کناره ها هنوز پا برجاست، بالهای استقلال بازیکنان متوسطی دارد که جناحین این تیم را آسیب پذیر می کند. مظلومی اگر می خواهد سرنوشت مربی گری اش را به دست تقدیر ندهد، همین امروز برای خط دفاعی تیم اش طرحی نو براندازد

کمربند میانی
نقطه ضعف بزرگ مظلومی در خط میانی است، جایی که سندی است برای منتقدانش تا ثابت کنند او جسارت و شهامت لازم را برای مربی گری استقلال ندارد. استفاده از دو هافبک دفاعی، شجاعت را از استقلال می گیرد. مظلومی با تکیه بر زوج «جباری-مبعلی»، در ترکیب یازده نفره اش فقط یک هافبک دفاعی می خواهد، اما تمام عیار!
یک هافبک دفاعی جنگنده و به اصطلاح فوتبالی اش «کارگر»، تا فضای مناسب را برای بازیسازی زوج «ایمان-مجتبی» فراهم کند. اگر مظلومی این شانس را داشته باشد که جباری را روی فرم نگه دارد، با داشتن یک هافبک دفاعی مقتدر ظرفیت بکارگیری سیستم های «چهار-چهار-دو»، «سه-پنج-دو» و «سه-چهار-سه» را خواهد داشت. پرویز مظلومی، «دیاموند (لوزی)» میانه زمین را، با یک هافبک دفاعی مقتدر در راس عقب، زوج «جباری-مبعلی» در میانه و مهاجمی پا به توپ مثل فرهاد مجیدی در نوک راس، و پشت سر مهاجمان به دست خواهد آورد. یک الماس، به معنی تمام کلمه!
این لوزی فصل مشترک هر سه سیستم استقلال است که ستون اصلی تیم را بنا خواهد کرد.

 

خط آتش
نقطه قوت استقلال در فصل گذشته، جایی است که مظلومی و استقلال برای قهرمانی نیازمند تداوم اش هستند. خط حمله این تیم که تنها یک گل کمتر از قهرمان لیگ زد، مهاجمان زهرداری دارد که در عین رقابت برای رسیدن به ترکیب اصلی، کوچکترین حاشیه ای برای استقلال نداشتند و از این حیث حرفه ای ترین بازیکنان استقلال بودند. تنها نیاز این گروه تزریق یک یا درنهایت دو نیروی جوان، اما آینده دار است.

جان سخت
پرویز مظلومی برای شروع لیگ یازدهم، باید از امروز و از تمرینات سخت بدنسازی آغاز کند. استقلال فصل پیش از دقیقه شصت تا نود خسته بود و این خستگی نتیجه اش همان واگذاری نیمه های مربیان در برخی از بازی ها شد! و امتیازهایی که از دست رفت.
تمرینات بدنسازی حساب شده می تواند گره گشای مظلومی باشد. «حساب شده» یعنی ترکیبی علمی از تمرینات بدنسازی گروهی و اختصاصی. برای مثال آماده سازی «مجتبی جباری»، با درنظر گرفتن همه فاکتورهای شکنندگی و مصدومیت های مداوم این بازیکن، باید با شیوه آماده شدن بازیکنی مانند «عمران زاده» تفاوت کند. مظلومی باید با بکارگیری یک برنامه علمی و دقیق، فاکتورهای فردی یکایک بازیکنانش را درنظر گرفته، نقاط ضعف و قوت را شناسایی کند. مطمئناً یک برنامه حساب شده بدنسازی، متضمن تداوم دوران اوج یک بازیکن و در نهایت یک تیم است. روزهای آماده سازی پیش فصل، به سرعت می گذرد و مظلومی باید قدر آن را بداند. روزهایی که گاه در هیاهیوی نقل و انتقالات از دست می رود.

روحیه تیمی
پرویز مظلومی باید به یک وحدت تیمی برسد. رسیدن به «روحیه همبستگی» ریشه در ارتباط دارد. مظلومی باید آداب تاثیر روی روح و روان بازیکن را بیاموزد و آنرا بکارگیرد. او باید بداند تا این روحیه تیمی آماده مبارزه نشود، تیم جنگده ای نخواهد داشت. برقراری دیالوگ با بازیکن شرط اول است. بی شک مجتبی جباری که اهل فلسفه و خواندن مثنوی مولانا است، با ایمان مبعلی که رانندگی با پورشه را دوست دارد، با فرهاد مجیدی که یک بیزنسمن موفق و بین المللی است و برهانیِ ماخوذ به حیا و خجالتی، تفاوت های بنیادین دارند و زبان مکالمه ویژه خود را می خواهند. «قهر و تهدید» ها، «دوستی و تشویق» ها، «اخم و خنده» ها، همه و همه باید در ظرف مناسب و در زمان مقتضی باشد.
یک تیم فوتبال، یک گروه نظامی نیست که سیاست «تشویق برای یکی، تنبیه برای همه» جواب دهد. گاهی تنبیه فردی، به عنوان نمونه نیمکت نیشین کردن یک بازیکن خاطی، غیر مستقیم تنبیه همه تیم است و آن را آسیب پذیر می کند و گاه بالعکس! و اینهمه مواردی است که پرویز مظلومی باید در نظر داشته باشد. «کنترل موفق» و «مدیریت پایدار» بازیکنان، بیرون و درون زمین، برگ برنده این فصل مظلومی خواهد بود و از حواشی می کاهد.

حرف آخر
فضای ژورنالیستی، خبر از تنهایی پرویز مظلومی می دهد. و اگر این حس درست باشد، آنگاه «عقربه هفته شمار» لیگ، برای مظلومی به سنگینی جلو خواهد رفت. پرویز مظلومی برای موفقیت استقلال، فرصت اشتباه ندارد. لیست بازیکنان باید با دقت، پیش مطالعه و برحسب نیاز پر شود. فصل بدنسازی باید جدی گرفته شود و مدیریت بازیکنان  نباید بر پایه احساسات و مصلحت اندیشی فردی باشد. پنج هفته نخست لیگ، سرنوشت ساز است و اگر «استقلالِ مظلومی» از هفته اول بوی قهرمانی ندهد، کار را برای خودش سخت می کند.
و حالا که سایه امیر روی استقلال است، نبردن یعنی حاشیه و حاشیه یعنی ناکامی و ناکامی جایی است که آقای مدیر اقدام می کند و او شاید استقلال را بسپارد به همان گزینه شماره یک که این روزها با صدای بلند از او یاد می کند.
می گویند جنگ اول بهتر از صلح آخر است. و حرف آخر اینکه، «خوزه مورینیو» زمانی که با «پورتو» جام های قهرمانی را، یک به یک بالای سر می برد، می گفت: «ما در شرایط عادی برنده ایم، در شرایط غیرعادی هم قطعاً برنده ایم.» پرویز مظلومی برای ماندن، باید در شرایط غیرعادیِ این فصل! هم، برنده باشد. 
روزنامه امتیاز
دوشنبه 23 خرداد 90


چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۰

تو فکر یک سقف ام







این داستان واقعی ست.. نیست..
از «جدایی امیر از ساکت» تا «جدایی حاجی از پرویز»
تو فکر یک سقف ام
رامتین جباری
                                                                                                                                                               
 سکانس یک
علی فتح اله زاده، روی خط تلفنی برنامه نود، اگرچه از حضور دوباره مظلومی برای لیگ یازدهم می گوید اما آن اطمینانی که باید، در صدایش نیست! تا جایی که عادل فردوسی پور به زبان می آید: «انگار خیلی هم دلتان با ماندن مظلومی نیست؟»
پاسخ سرپرست موقت باشگاه استقلال، که با این عنوان! دو سالی است برای استقلال تصمیم سازی می کند، شنیدنی است: «مظلومی را می خواهیم. ولی چون ما "سقف قرارداد" را رعایت می کنیم، شاید آقای مظلومی ما را نخواهد.»

فلاش بک
از آن سو، امیرقلعه نویی که پیش از این اذعان کرده بود از حضور در سپاهان راضی است و به راه های «فرا استانی» شدن این باشگاه می اندیشد، در گام آخر، لقای «فرا استانی شدن سپاهان» را به عطای «آسیایی» بودن کنونی اش بخشید و رفت، به یک دلیل: «گفتند سقف قرارداد، گفتم خداحافظ.»

فلاش فوروارد
حال اگر فرض محال کنیم طی روزهای آتی، پرویز مظلومی با مبلغی بالاتر از «سقف قرارداد» از استقلال برود، آنگاه این استقلال بدون سرمربی، در پی سرمربی های بدون تیم، بی درنگ به گزینه نام آشنایی خواهد رسید. تک گزینه ای به نام امیر قلعه نویی!
و از آنجایی که امیر به «سقف» اعتقادی ندارد و به بالاتر از آن فکر کند، سوال چهارگزینه ای زیر، پیش روی «استقلالِ حاجی»، «امیر استقلالی» و همه ما است:

گزینه 1 – حاجی سقف استقلال را می شکند و بی سقف با امیر امضا می کند.
گزینه 2 – امیر با حاجی زیر یک سقف می آید و با استقلال امضا می کند.
گزینه 3 – امضایشان نمی شود.
گزینه 4 – سقفی اندازه قلب من و تو، واسه لمس تپش دلواپسی.

راهنمایی: گزینه 4 وقتی صحیح است که حاجی و امیر، دلواپس لمس شدن سقف شان توسط سازمان لیگ و شخص عزیز محمدی باشند.


توطئه فامیلی با مردعنکبوتی
سناریوی بدبینانه تری نیز می تواند از گفتگوی تلفنی دکتر با نود نوشته شود:
در این سناریو، «سقف قرارداد» حربه ای است برای سخت گرفتن به پرویز مظلومی تا او با پیوستن به تیم دیگری که اعتقاد چندانی به سقف ندارد، حاجی را به مراد دلش برساند، تا پس از آن، او با شکستن سقف، موجبات «فرود» امیر را به استقلال فراهم کند. (با «ورود» اشتباه نشود! چرا که حاجی سقفِ استقلال را شکسته و امیر می تواند روی «استقلال بدون سقف» فرود آید و یا حتی سقوط آزاد کند!)

با طعم هندی
این سناریوی بدبینانه اگر فرصتی برای بازنویسی از روی نسخه های موفق هندی داشته باشد می تواند با آغازی تراژیک و پایانی درام، رکورد فروش را جابجا کند.
پرویز مظلومی، در نقش آدم بد داستان، استقلال را به قراردادی بالاتر از سقف می فروشد و از این تیم مردمی می رود. احساسات هواداران جریحه دار می شود. دست آقای مدیر، نقش مظلوم، در فصل نقل و انتقالات در پوست گردو می ماند. و ناگهان امیر قلعه نویی، نقش اول و قهرمان داستان، با اینکه بخاطر همین محدودیت سقف، از سپاهان آسیایی و همه امکانات رویایی اش جدا شده، فقط به عشق هواداران استقلال، متحول شده در مقابل سقف سرخم می کند تا در سکانس پایانی ناجی توامان حاجی و استقلال باشد.

کات
اما تنها گره داستانی و معمای حل نشده سناریو و «حاجی» جایی است که تا این لحظه پرویز مظلومی، هرگز اعتراضی به سقف قراردادها نداشته و حرفی از رفتن نزده است. معمایی که سرنخ آن درهمان دیالوگ عادل است: «انگار خیلی هم دلتان با ماندن مظلومی نیست؟» و ترانه ی تیتراژ پایانی که حاجی باید با صدای گرفته ای برای تمنای دلش بخواند: تو فکر یک سقفم، یه سقف «رویایی»، سقفی برای ما، حتی مقوایی...

روزنامه امتیاز
چهارشنبه 18 خرداد 90

یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۰

برای عادل و برنامه ی امشب 90

به پشتوانه همان پیامک های میلیونی...
یک عذرخواهی با صدای بلند بدهکاری 
رامتین جباری

00:00”
عادل فردوسی پور همیشه در برابر منتقدان اش دو سنگر دفاعی محکم دارد. «هوش مخاطبان» و «پیامک های میلیونی». او که نبض بینندگان تلویزیونی را در دست دارد، با تکیه بر آنها، جایگاه خود و 90 اش را استوارتر از قبل ساخته است.

07:30”
یادمان نمی رود، بهمن سال 87 و آن برنامه تاریخی 90 را، که با تحریم آن از سوی سازمان تریبیت بدنی، عادل با چهره ای گرفته، 90 را در کمتر از یک ساعت به پایان برد و خداحافظی پایان برنامه، وعده به دیداری می داد که قید «شاید و اگر» اش پر رنگ بود!  
عادل فردوسی پور آن شب باور کرد، یا باید کرکره 90 را پایین بکشد و یا شیوه کار را عوض کند.

15:00”
در طول هفته اما، حمایت قاطع مردم و مطبوعات از عادل  و در راس آن روزنامه های ورزشی، سازمان تربیت بدنی را به عقب نشینی واداشت و لرزش را از صدای مدیران شبکه برای حمایت از او و 90 گرفت.  و همان روزها بود که عادل بیش از پیش و به کمک روزنامه های ورزشی، به معجزه «حمایت های مردمی» پی برد. و این همان شد که او در برنامه بعدی اش، در هفتم بهمن 87، بمب انرژی و کوه اعتماد به نفس بود!

22:30”
آن شب عادل رکورد دریافت پیامک را، در تلویزیون ایران، شکست و بازگشت پرقدرتی به آنتن داشت. پس از آن نیز، هربار با سدی از طرف اهرم های قدرت مواجه می شد، به پشتوانه همین مردم و حمایت های مطبوعاتی، از سر راه می گذارند. تا جایی که گاه بازی با خطوط قرمز هم برای اش سرگرم کننده شد.

30:00”
اکنون احساس می شود، «عادل فردوسی پور» این تکیه گاه مردمی را مسقیماً به شخص «عادل فردوسی پور» نسبت داده و فراموش می کند این ودیعه مردم، از آن روح 90 و صدای حقی است که از گلوی او بیرون می آید.

37:30”
عادل فردوسی پور به عنوان یک مجری ورزشی جدای از برنامه 90، جای نقد بسیاری دارد. او به عنوان یک چهره رسانه ای، نه صدای ماندگاری دارد، نه سیمای کاریزما و گیرایی. فن بیان و قدرت اجرای برنامه اش نیز با استانداردهای روز همخوانی چندانی ندارد.
و آن رازی که او و 90 را از دیگر برنامه های ورزشی و مجریان تلویزیون متمایز می کند، «صداقت محض با مخاطب» است.


45:00”
او هیچ مصلحتی را بالاتر از بازتاب حقایق نمی داند و این برگ برنده عادل و برهانی برای شیفتگی میلیون ها ببنندگان تلویزیونی است.
عادل آن بندبازی است که چوب تعادل اش «صداقت» و «حمایت مردمی» است. او باید بداند، آن پایین خیلی ها چشم انتظارِ یک لغزش اند، تا او از روی بند بیافتد.

52:30”
عادل فردوسی پور، هفته گذشته و در آخرین پرده از برنامه اش، خواب را از چشم بینندگان ربود. بینندگان وفاداری که تا ساعات اولیه بامداد سه شنبه، بیدار مانده بودند تا 90 را تا انتها ببینند.

60:00”
وقتی آنتن به استودیوی 90 بازگشت، فردوسی پور با پرسشی بی ارتباط با موضوع برنامه، خود را کنار کشید تا مهمان 90 آنچه را که از قبل آماده داشت، به زبان آورد.
«هوش مخاطب»، که عادل همیشه یادش می کند، همزمان با طرح  این سوال مجری 90، درک می کرد، این قسمت از برنامه با هماهنگی قبلی است. نگاه، شیوه بیان و تن صدای عادل نیز، تصنعی بودن این پرسش و پاسخ را آشکار می کرد.

67:30”
و یک سوال در آن دقایقی که پخش شبکه سه، به 90 وقت اضافی داده بود، در ذهن بیننده متولد شد: چه جای الزام و اهمیتی است که فردوسی پور علت برگزارنشدن مراسمی را بپرسد که قراربوده جمعی از دوستان سرمربی سپاهان اصفهان، برای او در تهران برگزار کنند!؟
مراسمی که جز همان عده ای که دعوت بودند، کسی از برگزاری اش اطلاعی نداشت که حالا بخواهد علت لغو آن را بداند!!!

75:00”
جواب این سوال، سناریویی غیرحرفه ای بود تا مهمان برنامه حرف های از پیش آماده اش را بزند.
و «هوش مخاطب»، آنجایی بیشتر به بازی گرفته شد، که عادل هیچ سین جیم دیگری نکرد و شنونده محض بود! تا علاوه بر هوش مخاطب، «حافظه تاریخی» او نیز به سخره گرفته شود.

82:30”
آن بالای بالا، عادل فردوسی پور روی بند لغزید و چوب تعادل اش تکانی خورد.

90:00”
یک معذرت خواهی با صدای بلند، خطر سقوط را کم می کند. 

روزنامه ورزشی امتیاز
دوشنبه 16 خرداد 90