چهارستون در فرنگ
. . . یادداشتهای رامتینجباری
جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۸
زمستان
چشم هایت می خندید
که من مسخ می شدم،
چشم هایت می گریست
که من آب می شدم،
رو می گردانی
و من
سرد می شوم،
روزهایی ست که شب!هایِ زمستان ام
از همان دورها
بتاب
من گرمای نگاه ات را حس خواهم کرد
۱ نظر:
Unknown
گفت...
من قسمت آخر رو خیلی دوست دارم.
۶ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۶:۲۸
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
من قسمت آخر رو خیلی دوست دارم.
ارسال یک نظر