سه‌شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۸

خیالِ خورشید

در این تاریکی محض خورشید را شهادت دادی که می تابد، به زبانی که در دهان خشک بود. نگاه ات جای مانده در کدامین شبِ بی پناهی ست؟
دست هایت را پنهان نکن. بگذار جایِ ترکه های سیاهِ آموزگارِ بد بر سپیدی، هوایی تازه کند. بر واژه های دروغ، گواهیِ راستی ام را نثار می کنم. آسوده به پروازِ خیال درآ که ابرها، گهواره ی نوزدانِ شبِ ابدی اند.

هیچ نظری موجود نیست: