دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۸
هراس
شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۸
کفش و گلاب
گلدسته ها خاموش اند
قفلی بزرگ و زنگ زده به زنجیری
پیچیده بر درِ چوبیِ نمور
و سنگ فرشی که زیرِ پا لَق لَق می کند
نه بوی گلاب می آید، نه بوی کفش
نه بوی خونِ گوسفندِ قربانی
نه بوی قیمه
عکسِ ماه
جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۸
زمستان
پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸
لمسِ انتظار
چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۸
بوسه
سهشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۸
خیالِ خورشید
دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۸
نامه
یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۸
آیینِ فروغ
آیینِ فروغ هم که آدابِ "ماندگاری" ست..
می دانی؟
حتی صدا هم می ماند.
شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸
جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۸
باز هم تو
پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۸
تو
به اندازه یعنی، برقِ نگاهِ تو برای تمام شب ام بس است.
هوا به اندازه گرمَ ست
به اندازه یعنی، خُنَکایِ تنِ تو برای تمام من بس است.
...
به اندازه یعنی، همین تو
که اندازه ی منی
چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۸
بغضِ تو
سهشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۸
دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۸
حجم خیال (ایستگاهِ آخر)
یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۸
بازیِ بیداد
شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۸
قابِ یک تصویر
جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸
بازارِ مکاره
پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸
قرارِ من با تو
مکان از نو
زمان از نو
تو از قلب خاطره هامان بیا، بیا تا سر بی تابیِ من
نرسیده به دلتنگیِ تازه، بمان
پیش از دلواپسی ات من می رسم، با سبدی از دل لرزه های اولین دیدار
چه وقت؟
ای کاش
م
ی
د
ا
ن
س
ت
ی
م
چهارشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۸
جوانه
بگذار بتابد خورشید از دو سو،
از سرانگشتی که به آب اشاره می کند سبز می شوم
ریشه از رگ های تو می گیرم
آرام، آرام
طپشِ قلبِ جنگل را می شنوی؟
سهشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۸
دیوار
و جنون جهالت
آمیخته با وُحشِ شهوتی بی پایان
آن سویِ بلندترین دیوارِ هزار لایه ی تحجّر
دوشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۸
اعجاز تن
شرابِ وصل، خون بهای زفافِ سپید
آبِ توبه برای غسلِ تقّدسِ مریمِ پاک
پاک ترین مریم هایم پیچیده در هزار توی انزال وحشت
خون روی خون، به پای بکارتِ ابدی
معجزه از نو
مسیح، لال متولد می شود
درمانده است
خدا
یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۸
میهمانی واژه ها
رویایی آن سوتر از دور دست
برای چشم های تو می نویسم
به میهمانی واژه های من بیا
کلمه ام از نگاه ات جان می گیرد
کلمه ام پای نگاه ات جان می دهد
نفس به نفس، قدم به قدم
با واژه های من بیا
اینجا که رسیدی کمی مکث کن; دوستت دارم ها
به اندازه ی باورت بردار و بیا
بر این واژه ببار; دل تنگی
کلمه ام از نگاه ات جان می گیرد
کلمه ام پای نگاه ات جان می دهد
از این واژه ام بگذر; فاصله
تمام اش را پشت سر بگذار
با این کلمه بمان; پیمان
کلمه ام از نگاه ات جان می گیرد
کلمه ام پای نگاه ات جان می دهد
این سوی کلام
من
منتظرم
تا همیشه
شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۸
نشانی
جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸
یادت باشد
پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸
خورشید، قطار، تنهایی
امروز از پنجره همان قطاری که از بوسه های باران اش بر شیشه ی تنهایی ام نوشتم، خورشید را دیدم. خورشید را دیدم که از پس گذر ابری انبوه سرک کشید، همه نور و روشنایی.
همیشه فکر می کردم خورشید از پشت ابر بیرون می آید، اما به چشم دیدم این ابر بود که از روی خورشید عبور کرد. خورشید پایدار ایستاد و ابر عبور کرد، چه سفید چه سیاه، چه انبوه و پربار، چه تنک و تو خالی! خورشید پایدار می ایستد، ابر عبور می کند.
و من باور کردم در این دنیا هیچ چیز پایدار نیست، به جز چیزهایی که پایدارند. همان ها که روشنایی اند و نور...
پاورقی// ( باران، قطار، تنهایی Link )
چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۸
سهشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۸
شرم حضور
دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۸
برای من بیا
می دانی که می دانم در آن شهر پر خاطره، خاطره هامان را می باری.
نمی دانم می دانی، هر روز پستچی آخرین نامه ات را برایم می آورد.
می دانم نمی دانی، هنوز جای اشک هایت روی نامه تر است.
چشم هایت را آرام، آرام، آرامتر ببند و بیا، به آن خاطره ای بیا که من بی قرار دست هایت، خیره به چشم هایت بودم. آغوش ام را از اولین خاطره پر کن،
یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸
من تو را انتخاب کردم
من تو را انتخاب کردم. صبح یک روز آفتابی بود که خدا صدایم کرد. یادم می آید دریا آبی تر از همیشه بود و فرشته ها می رقصیدند به شادی. من ساتنی به رنگ آسمان پوشیده بودم به رنگ دریا.
من تو را انتخاب کردم. خدا من را روی پایش نشاند. یادم می آید که می خندید اما من دیدم که چشم هایش تر بود. از آن بالا فرشته هایی را نشانم داد، یواشکی زیر گوشم گفت: "می دانی قرار است این فرشته های قشنگ روی زمین خدا بازی کنند؟"
من تو را انتخاب کردم. با قلبی که تند تر می زد، به خدا گفتم: "خدا بازی!؟" خدا خنده ای کرد و یواش تر از قبل زیر گوشم گفت:"قرار است این فرشته ها مادر شوند." یادم می آید که تنم مور مور شد، نمی دانم بخاطر نجوای خدا زیر گوشم بود یا فرشته هایی که فهمیدم مادر می شوند بزودی.
من تو را انتخاب کردم. خدا با چشم هایی نگران گفت:"تو پاره تن یکی از همین فرشته هایی، فرشته ات را انتخاب کن." یادم می آید خدا به پهنای صورت اش اشک می ریخت.
من تو را انتخاب کردم. از بالا دیدم فرشته ای که از همه زیباتر بود، بیشتر شبیه اینجا بود. یادم می آید چشم هایش با چشم های یکی از دخترهای خدا مو نمی زد.
من تو را انتخاب کردم. دیدم این فرشته زیبا می رود پشت دیوارهای بلندی که شبیه هیچ کجا نبود، دیدم چشم هایش را آن سوی دیوار که می رود می بندد تا خدا آنجا را نبیند. یادم می آید هر بار که از پشت آن دیوارهای بلند می آمد دست هایش سپیدتر بود.
من تو را انتخاب کردم. به خدا گفتم:"این فرشته مادر من باشد." یادم می آید خدا فقط می خندید. باز زیر گوشم زمزمه کرد: "پیش او که باشی من هم دلم برایت تنگ نمی شود." یادم می آید که تنم باز مور مور شد. می دانم به خاطر این بود که تو را انتخاب کردم.
آری، من تو را انتخاب کردم وقتی خدا دریای شادی بود.
- به بهانه شادی صدر و دخترش دریا
پاورقی// (یاد بعضی نفرات...؛ شادی صدر Link/ جمعه، ۹ مرداد، ۱۳۸۸)
...در تمام آن روزهايي كه در سلول راه مي رفتم و به دريا فكر مي كردم. دختري كه مثل همه بچه هاي دنيا، مادرش را انتخاب نكرده است. در تمام آن روزها، صبح و ظهر و شب به خودم مي گفتم: تو، كارت را انتخاب كرده بودي اما او انتخاب نكرده بود كه مادرش فعال جنبش زنان باشد، كه از صبح تا شب در حال دويدن باشد و شب هم پاي كامپيوتر خوابش ببرد. او انتخاب نكرده بود كه مادرش براي بار دوم از 209 سر در بياورد؛ جايي كه نه رفتنت به آن به اختيار خودت است و نه بيرون آمدن از آن؛ مكان تعليق و حس فلج كننده ناتواني مطلق...
شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸
مرگ واژه
بی رحمانه سکوت می کنی در پس تازیانه ای که سهمگین تر از تاریخ تن فرتوت تو را نوازش می کند. آنان که معصومانه جهالت خویش را بر سرت فریاد می کنند، در پستوی سیاه خرافه با درد در آینه اند آن هنگام که بر تو می تازند شرمانه!
لب بگشا، لب بگشا سبکبال که دفتر لغت سردرگم معانی ست. دیگر روز به اندازه روشن نیست و شب میان این همه تاریکی به چشم نمی آید. واژه ها یک به یک می میرند.