جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸

برای اسطوره ام


نسل «امیرارسلان» خواسته های بیشتری از اسطوره ها دارد

ناصرخان یادت باشه، حجازی باید باشه


دوباره غوغا کردی، جنجالی تازه از ابرمرد اسطوره ای فوتبال ایران!

یازده سال پیش در یادداشتی در روزنامه «ورزش و اندیشه» اینگونه خطابت کردم؛ «ابرمرد اسطوره ای فوتبال ایران».

اما آقای شهرام وزیری که آنروزها مسوول تحریریه بودند به من که نوجوانی بیش نبودم خرده گرفتند که یک نویسنده روزنامه اینگونه کسی را خطاب نمی کند و به قول دوستان، یادداشت من ادیت شد، «ابرمرد» و «اسطوره» از متن حذف شد! اما از دل و ذهن من هرگز.

آن روزهرچه کوشیدم نتوانستم از یادداشتم و چرایی آن دفاع کنم و ثابت کنم تو «ابرمرد اسطوره ای» هستی. امروز اما شاید بشود.




برای من ناصر حجازی جدای از تمام جذابیت های ظاهری و رفتاری که حتی در قیاس با ستاره های سینما که به این منظور انتخاب می شوند، آموزش می بینند و به صحنه می آیند نیز سرتر است، یک عقیده بود، یک روش زندگی!

برای نوجوانی که ایده آل گراست و جستجوگر، تو تمام آن الگوی افسانه ای بودی که در ذهن ساخته می شود و از بد روزگار که بسیاری ازین افسانه های دوران کودکی تاریخ مصرف کوتاهی دارند و همین که بزرگتر می شوی به یاد آنروزها و افسانه هایت زهرخندی می زنی و می پذیری که افسانه، افسانه است و ما به ازای بیرونی برایش نیست! اما تو اینچنین نبودی، افسانه نبودی. از جنس افسانه چرا، اما افسانه نبودی.

هرچه گذشت بیشتر باور کردم، ناصر حجازی مثل خود افسانه اش است، همانی که در نوجوانی در ذهن ساختم. همان عکس بزرگی است که به سینه دیوار اتاق ات می زنی، همانی است که انتظار داری و تمام رویاهای نوجوانی ات را به پایش می ریزی.


در میدان نبرد مثل شُوالیه هاست، مبارز، برنده، شماره یک و قهرمان. دروازه بانی که با کتف شکسته نیز از پا نمی افتد و از دروازه اش حراست می کند، چیزی فراتر از افسانه!

خارج از کارزار اما قهرمان تر! مردی است که تمام قد پای عقیده اش می ایستد، یک شخصیت کاریزماتیک و کاملا تاثیرگذار.

هرگز ریا نمی کند، هیچکس یاد ندارد لحظه ای به رفتاری یا کاری تظاهر کرده باشد. به جبر قدرت تن نمی دهد و با آغوش باز به استقبال تمام آنچه می رود که در پس این ایستادگیِ پایِ عقیده است!

ناصر حجازی هرگز پای نامش معامله نکرد، ثروتش نه برج و بارو که طبع بلندی است که «نه» گفتن را آسان می کند. و این راز افسانه شدنش شد.


اسطوره ای امروزی، خوش چهره، خوش پوش، جذاب، پرافتخار و محبوب.

به اندازه تنها!

به اندازه شکست خورده و زخمی!

همانند یک «ضدِ قهرمانِ» فیلم که جان و دل تماشاچی را با خود همراه می کند.

شکست برای قهرمانان ورزشی حکم کیمیا را دارد که مسِ محبوبیت شان را طلا می کند، اگر محبوب باشند!

ناصر حجازی روزهای شکست محبوب تر شد.



9 آبان 86، «استقلال-پیکان» و تکرار خاطره ی تلخ گذشته برای حجازی و هوادارانش. و آزمونی دوباره!

استقلال بازی دو هیچ برده را سه دو باخت تا اربابان سایه نشین به گمانشان تو را از چشم مردم بیندازند! اما..

ناصرخان، آنشب را یادت هست، بعد از باخت؟ ورودی هتل کنتینانتال، تو از اتوبوس تیم هنوز پایین نیامده، روی دوش هواداران ات بودی که نامت را فریاد می زدند و اشک می ریختند.


کمی دورتر، اردیبهشت 1378، فینال باشگاه های آسیا که به گواهی کنفدراسیون آسیا رکورد دار پرتماشاگرترین مسابقه فوتبال قاره است، روزی که سخت ترین محک را بر تو زدند و در پس شکست و واگذاری قهرمانی آسیا در تهران، این باز نام تو بود که لرزه بر تن می انداخت و من باور کردم که می شود گاهی بازنده، برنده اصلی باشد. آموختم اسطوره ها اینچنین اند.

و تو محبوب و محبوب تر می شدی که رازش نه در برد و افتخارآفرینی که جایی پشت سرزمین آرزوها بود.


ناصر حجازی؛ دروازه بان و کاپیتان افسانه ای تاج، استقلال و تیم ملی ایران.

ناصر حجازی؛ قهرمان بازیهای آسیایی، قهرمان جام ملت های آسیا، قهرمان باشگاههای آسیا.

ناصر حجازی؛ المپیک 1972 مونیخ، جام جهانی 1978 آرژانتین.

ناصر حجازی؛ دروازه بان قرن آسیا.

ناصر حجاری و ده ها و صدها افتخار دیگری که آفریدی تا اسطوره ای باشی که از دل قصه بیرون می آید.

این یادداشتِ من آیا بازهم ادیت می شود!؟ قاعدتاً باید بشود.

حالا بعد از یازده سال آموخته ام که ادیتِ حقیقت، حقیقت دارد!


من هنوز در شوک ام، یادداشتم از من بی قرارتر است، راه دورم، هوای غربت سنگین تر شده و من بعد از چندین شب بی خوابی! تماشاچی جنگ کابوس و افسانه ام.

خبر بیماری ات شوک آور است، تماس با دوستان مشترک، خبرنگار، بیمارستان، همه و همه فقط برای شنیدن تکذیب که نشد! اما من حرف و خبر هیچ یک را باور ندارم.

مگر می شود ابرمرد اسطوره ای، قاعده بازی را فراموش کند! من یاد ندارم هیچ اسطوره ای، هیچ قهرمانی، بیمار باشد. یا اگر شد ذره ای قد خم کند! اسطوره ها اگر بیمار هم شوند نه به درمان که به جنگ اش می روند؛ آرام، بی صدا اما پرتوان، مبادا که خیال آن نوجوانی که به عکس اسطوره اش خیره مانده ترک بردارد.

ناصرخان! من اسطوره ام را از تو می خواهم. ابرمرد اسطوره ایِ من خوب بداند؛ نسل «امیرارسلان» خواسته های بیشتری از افسانه هاشان دارد. به خاطر او هم که شده بیش از این معطل نکن و بازی را برهم نزن.

من اینجا رو به آسمان همیشه ابری غربت دعا کردم، با چشمانی که این شب های تنهایی، تر است.


ناصرخان! «استقلال-دالیان» را یادت هست؟ آنروز بازی برده را تا پای باخت رفتیم، تا خودِ باخت.. اما آخرین ثانیه ها با تعویضی که کردی، علیرضا اکبرپور کار را مساوی کرد و در وقت اضافه با تعویض دیگری علی موسوی «گل طلایی» زد! ما بردیم و به فینال رفتیم!

یادت می آید؟ آن شب ها شب های محرم بود! و دست های هواداران، رو به آسمان که خدایش یاری کند بازی باخته را ببریم و چشمانی که باز تر بود.

ناصرخان! اکنون نیز در انتظار تعویض هایت هستم و گل طلایی.

شگفتا که باز شب های محرم است! شب های مبارزه تا آخرین لحظه برای پیروزی.

می دانی، از شبی که برای این برد تازه دعا می کنم، اینجا برف می بارد.

هنوز هم می بارد.

چشمان من هم..

روزنامه البرز ورزشی - شنبه 28 آذر 1388


هیچ نظری موجود نیست: