شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۸

کفش و گلاب

صدای اذان نمی آید
گلدسته ها خاموش اند
قفلی بزرگ و زنگ زده به زنجیری
پیچیده بر درِ چوبیِ نمور
و سنگ فرشی که زیرِ پا لَق لَق می کند
نه بوی گلاب می آید، نه بوی کفش
نه بوی خونِ گوسفندِ قربانی
نه بوی قیمه