گاهی حرف را باید دید، نه می توان گفت، نه می توان نوشت. گاهی حرف را باید دید، از چشمانی منتظر، چشمانی غرق تمنا. حرف را ببین در چشمهایی که از اعماق تاریخ پلک می گشاید به سوی روزنی از نور شاید. کلمه در این ناکجا آباد شرم دارد از معنی، حرمت واژه را نظاره کن که به سوگ سکوت نشسته است.
نگاه کن، حیا از ایمان گریخته، نفاق هم نشین پیمان است و کین از آیین تمییز ندارد. نم را از باران مصادره می کنند، نور را از ستاره به یغما می برند و آتش را به بند می گیرند که نسوزاند. کلمه در این ناکجا آباد شرم دارد از معنی، حرمت واژه را نظاره کن که به سوگ سکوت نشسته است.
۳ نظر:
تمام ناتمام من
در هجاهای کوتاه و بلند یک مشت کلمه خلاصه می شود
صفحات گشوده این کتاب را بخوان
یک بار
دو بار
چندین ده بار
پایان قصه هیچ گاه تکراری نیست
حرمت واژه ...
من به سوگ سکوت نشسته ام. می بینی؟
سلام آقا رامتین، خوبی؟ اینا نوشته هایه خودته؟؟؟؟؟؟ واقعا زیباست. باورم نمیشه آدم شوخ طبعی مثل تو اینقدر زیبا بنویسه.
ارسال یک نظر