چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸

باران، قطار، تنهایی

تنهایی ام را امروز با قطره های بارانی که بر پنجره قطار بوسه می زد تقسیم کردم، تنهایی ام تازه شد
هنوز باران می بارد...

۲ نظر:

زهرا گفت...

می خواهم از همین بین راه
ا زهمین جایی که هیچ کس نیست
کمی از کناره دنیا راه بروم
از جاده های تنها
که مردان بسیاری را گم کرد
مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند
و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید.
" هیوا مسیح"

سعید zareian گفت...

یه جمله همیشه یادت باشه.
هیچ دریای آرامیئناخدای قهرمان نمی سازد