یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۸

غسل تعمید

آن دمی که دست هایت را گره کردی تا مامن روشنی ی آب شود، با گرمای نگاهت، با جذبه ی لبخندت، بی نیاز از هر واژه ای خواستی که از دستانت بنوشم و من چه به شوق آمدم تا سیراب دست هایت شوم.
چه لذتی داشت دل به دریای دست های تو زدن! چه هوس انگیز زبانه کشید شعله ای سرکش، در قلب این دریا - که دیگر آب را بر آتش طلسمی نیست.
جان دادن آن هنگام که در دست های تو غرق می شدم ایمان به معاد بود که جز خدای این دریا خدایی بر آن توانا نیست.
هرچه نوشیدم تشنه تر شدم و اعجاز آب که پایانی نداشت. دست های تو چشمه ای مقدس شد تا من و تو بی پروا، تن به تن پیچیده، غسل تعمید کنیم و من طعم یقین را در پس لمس خدا چشیدم.
چه جای دست هایت خالی ست به وقت نوشیدن آب! هیچ می دانی از همان روز جدایی هنوز تشنه ام؟

۲ نظر:

ali گفت...

tu velayate shoma injoori ghosl mikonan??!!!!!!!!!!

نازلی گفت...

هرچه سیراب تر ، تشنه تر
...
بازی قلمت با واژه ها و معانی زیباست ... نه تنها به صورت که به سیرت هم
متن محکم است ، اندیشه محکم تر

پاینده باشی