شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۸

اذان ظهر

باورهایم بوی نا گرفته وایمانم نخ نما شده است، خدایم را جایی دور جایی خیلی دور گم کرده ام. شک یگانه قرین یقینم شده و شریک سجاده ای نمور در پستوی تار گرفته ی عنکبوتانی که دیر زمانی ست پاسبان پایدار حقیقت پنهان اند.

دعاهایم را به هنگامه ی صلات ظهر از دستانم دزدیدند و ذکر را از لبانم، آنگاه خود بانگ اذان برآوردند از گلدسته ای که زبان موذن اش را روزهایی پیش در پس اول الله اکبر نماز پنجم بریده بودند.

معجزه ای، شاید معجزه ای نو از جنس امروز نشان از خدایی دهد که هم سنگ معجزه اش، هم بغض امروز باشد.

۱ نظر:

Unknown گفت...

بی گمان آنانکه به وادی شک در می آیند ، به یقین نزدیک ترند...
تنها عزیز جان ، گذر کن از این وادی که ایستایی، مرگ است.
معجزه هم اگر نباشد ، همیشه و هنوز میان خواب و بیدار آسمان ، خدایی هست...
بوی نا ، باور نخ نما...چیزی کم نمی کند از راز گل سرخ...تنها نگاه کن،می بینی اش...پشت همین پنجره ای که بر من و تو بسته اند.تنها کمی شتاب کن،می ترسم امروز هم دیر باشد!