جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸

شب مرگی

زبانِ بریده ام
نشانی از هراس نیست،
به گاهِ زهرخندِ مرگ آوری
که از اعماقِ غارهای هزارتوی بَدَوی
بر سردترین انجمادِ ذهن
ناخن می کشد..

زبانِ بریده ام
نشانی از هراس نیست،
که واژه از گلوی پیامبری ست
راستین،
که لکنت را آیه آیه
بر کتیبه ای از نور
می تابد
برای خیلِ شرم گُساران
که میراث دار آبروی انسان اند
در این بازارِ کسادِ شب مرگیِ ایمان..

چه گستاخ!
ترحّم
گدایی می کنی
بی باور،
که از زبانِ بریده ام
سخن بگویی.

هیچ نظری موجود نیست: