این، خوابِ پریشان
نیست.
تنهایی ام
در قدم است
از میانِ گورستانی غریب..
سنگ ها، ایستاده
تنهایی ام
در قدم است
از میانِ گورستانی غریب..
سنگ ها، ایستاده
گاه دلِ ابر هم می گیرد
شب نیست
شب نیست
اما
روز هم پیدا نیست
روز هم پیدا نیست
باد می آید
و باران
رقصِ شاخه هایِ بلند
و باران
رقصِ شاخه هایِ بلند
به هم سازیِ خش خش برگ ها
از دور
صدای قطار هم می آید،
ناگهان
همه چیز در مه
از تردید پُر می شود.
این خواب،
این خواب،
پریشان نیست.
۱ نظر:
خیلی این متن به دلم نشست خیلی زیاد. دستت درد نکنه تصویر سازیت خوب بود.
ارسال یک نظر