جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۸

شاخه ی سبز

به سفره ی این دیرینه مادر،
همیشه نانِ بابا بود.
گاه گرم
گاه بیات،
گاه آغشته به بوی کباب
اما..
همیشه
نان بود.

نان را دزدیدی
سفره را سوزاندی
و به ما خندیدی

و نیندیشیدی
که اگر
نان نباشد روزی،
فکر..
می رود تا بالا،
در پسِ هرچه بلند دیوارها..
تا
فراسوی زمان،
و از آن
آزادترین شاخه ی سبز
می چیند،
هرچه دل می خواهد..

و تو آن وقت،
باید
که نباشی هرگز..
هرگز..

۱ نظر:

نازلی گفت...

نان را دزدیدی
و سفره را
که از پسش سوزاندی
و ندانستی
تنور خانه هنوز هم
آتشش تیز است
!!!