سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

1


یک‌ها همیشه به نام حجازی است

عبور از مرز زندگی

رامتین جباری

عکس شماره یک- خوش به حال آن روزها! روزهایی که فردین سر در سینماها بود و حجازی توی دروازه؛ این‌ها از نمادهای مسلم دل‌هایی بودند که خوش بود. با ستاره‌ها که زندگی کنی یاد می‌گیری مثل آدم‌های معمولی زندگی نکنی. اینطوری روزمره‌ها هم می‌شود عین سکانس‌های یک فیلم سینمایی؛ یک روز گنج‌قارونی و سرخوش. یک روز قیصری و عاصی. یک روز هم همه لحظه‌ها را به انتظار صبح روزچهارم می‌شماری تا سکه‌شانس خوش بنشیند. یک روز هم طالع‌نحس را از میدان راه‌آهن تا تجریش دکه به دکه سر می‌کشی تا کندو را بشکنی. این جور وقت‌ها عکس‌ها نقش مهمی بازی می‌کنند. عکس‌های قدی آویخته به دیوار که چشم‌ ستاره‌ها را کاملاً زنده در خودش حبس کرده!
عشق شماره یک- سینما و فوتبال از مهم‌ترین کارخانه‌های ستاره‌سازی عصر معاصرند. از اواخر دهه 40 تا ده سال بعدش، تا روز و شب‌های انقلاب و سالهای جنگ، و تا میانه دهه 60، زمانی است که طبقه متوسط شهری در ایران شکل می‌گیرد. با سواد می‌شود. مدرن می‌شود. دنیا را می‌شناسد. روشنفکر می‌شود. قد می‌کشد. روزنامه‌خوان می‌شود. تئاتر می‌رود. فیلم می‌بیند. انقلاب می‌کند. می‌جنگد و در همه این سال‌ها «ستاره» می‌سازد و «ستاره‌بازی» می‌کند.

مرد شماره یک- ستاره‌ها از قلب مردم، از درخونگاه، سلسبیل، شاپور، نواب، گذرمهدی‌موش، خانی‌آباد و از بطن دست‌های خالی و آرزوهای محال متولد می‌شوند و طبقه متوسط طبقه آدم‌هایی است که این ستاره‌ها را به طاق آسمان می‌چسباند، طوری که دست خودش هم دیگر به آنها نمی‌رسد.

ستاره شماره یک- حالا سرت را که بلند کنی، اگر آسمان بد قلقی نکند، رقص نور ستاره‌ها را می بینی. ستاره‌هایی که نورشان هست اما خودشان سال‌ها پیش مرده‌اند! این راز اختصاصی ستاره‌هاست. ستاره که باشی می‌درخشی. چشم‌ها را خیره می‌کنی. دل را می‌بری، در حالی که شاید سال‌ها پیش مرده باشی. ستاره‌های زمینی هم از همین جنس اند. از جنس خود ستاره؛ یعنی اگر کاغذی نباشند یا بدلی یا ستاره‌های سفارشی یا حلبی، عین همین ستاره‌های چسبیده به آسمان، واقعی می‌شوند و یا حقیقتی که کشف می‌شوند.

نَفَس شماره یک- زندگی با فوتبال رسم خودش را دارد. نوعی زندگی آئینی که زبان، جغرافیا و آداب مخصوص به آن، یادت می‌دهد چگونه حرکت دورانی توپ را آنطور نبینی که همه می‌بینند. که بفهمی رد شدن توپ از خط دروازه یعنی چه! و یاد بگیری زندگی تا آخرین نفسِ دقیقه نود و آن وقت‌های اضافه ادامه دارد و همه‌چیز ناگهان با آخرین سوت فقط یک‌نفر، آن وسط زمین، از نفس می‌ایستد و تمام!

حقیقت شماره یک- همه‌چیز تمام می‌شود اما فراموش نمی‌شود؛ فوتبال غربال می‌کند. سره را ناسره. جنس اصل را از بُنجل. خوب را از بد و ستاره‌ها را از چراغ زنبوری؛ این همان فرآیندی است که از پدیده موقتی «تولد تا مرگِ یک نفر»، یک حقیقت دائمی و جاودان می‌سازد.

قصه شماره یک- قصه، قصه ناصرحجازی است. تولد؛ 23 آذر 1328. مرگ؛ 2 خرداد 1390. «ناصر حجازی» ولی موقتی هرگز نشد و نمی‌شود. ناصرحجازی ستاره‌یی است چسبیده به طاق آسمان که مرگ را خنثی می‌کند و امروز که نیست مثل زمانی است که بود.

آقای شماره یک- در صفحه ناصرحجازی در سایت ویکی‌پدیا نوشته شده؛ «او و غلامرضا تختی تنها چهره‌های ورزشی هستند که نام آنها در مجموعه مفاخر و نام‌آوران ایران‌زمین در کنار نام‌هایی چون ابوعلی‌سینا، سعدی‌شیرازی، حکیم ابوالقاسم فردوسی، عطار نیشابوری، امیرکبیر، کمال‌الملک، جلال آل‌احمد، پروین اعتصامی، پروفسور محمود حسابی قرار گرفته است.» حتی اگر نام حجازی در این مجموعه نبود، او در هر لحظه زندگی ایرانی جاری است وگرنه سقف دروازه‌ها فرو می‌ریخت.

پیراهن شماره یک- برای اسمی که مرگش یک «اتفاق موقتی» است درشت دیدن 2 خرداد 90 و یادمان هرساله این تاریخ بی‌انصافی محض است؛ برای یک ستاره، بهانه روز تولد است. بهانه باید روز باشد. روشن باشد. بهانه باید خود ستاره، خود نور باشد. ستاره «ناصر حجازی» شماره یک است، همانی که پشت پیراهنش حک شده؛ ستاره «ناصر حجازی» همچنان زنده است.
سه‌شنبه 2 خرداد 91
 



هیچ نظری موجود نیست: