یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۰

Löwen & Mäuse





فلسفه نامشخص جذب مربیان خارجی  
سرخآبی با برند آلمانی
     رامتین جباری                          

«میشائیل هنکه» 54 ساله، شاید مدل کوچکی از «کارلوس کی روش» باشد، وقتی «آلکس فرگوسن» و «اوتمار هیتزفیلد» از معتبرترین مربیان فوتبال جهان به حساب می آیند. «کی روش» و «هنکه» دستیاران معتمد و با سابقه طولانی همکاری با این مربیان نام آشنا بودند که حالا ایران را برای ادامه فعالیت حرفه ای شان انتخاب کرده اند. اگر همراهی «رالف زومدیک» آلمانی نیز، با سابقه سرمربیگری در بوخوم و تیم ملی غنا، با پرسپولیس قطعی شود، برای پوسته ظاهری فوتبال ایران بوی انقلاب می آید، چراکه رزومه های گران دیروز، دیگر مانع انتخاب امروزِ ایران، برای بازار کار نیست. پیوند مستقیم با سطح اول فوتبال جهان گرچه از کانال مردان متوسط این سطح در حال انجام است اما همین دریچه های متوسط از ظرفیت های فوتبال ایران بالاتر است. 
از روزی که حمید استیلی برای جلب توجه رسانه ها و هواداران می گفت:«اگر سرمربی پرسپولیس شوم، دستیاری در حد کی روش می آورم.» تا امروز که استقلال همان گزینه استیلی را رسماً به عنوان دستیار مظلومی معرفی کرد، نشان تغییر شیوه تفکر برای تکمیل کادر فنی، در باشگاه هایی چون استقلال و پرسپولیس است. در کارنامه این مربیان پیروزی های چشمگیری به عنوان «نفر اول» وجود ندارد اما تجربه کارشان با استانداردهایی بالاتر از فوتبال ایران قطعاً نیروی کمکی موثری خواهد بود، اگر به همان اندازه ای که «هنکه» و مانند او، با «هدف مشخص» دست به این انتخاب می زنند، پشت انتخاب های مدیران ایرانی نیز، هدف گذاری مشخص «با نفع عمومی برای فوتبال ایران» وجود خارجی داشته باشد. 


آمدن هنکه به ایران، به عنوان دستیار پرویز مظلومی، که اگرچه درگروه «مربیان بیشتر موفق» لیگ برتر قرار دارد اما دارای کارنامه یا وجهه ای بین المللی نیست تا برای این انتخابِ هنکه جذاب باشد. فوتبال ایران و عملکرد دهه اخیر استقلال در آسیا نیز آنقدر چشمگیر نیست تا نام و سابقه بزرگ باشگاه، چشمها را بر نام سرمربی اش ببندد، و وقتی هنکه در کنفرانس خبری دو روز گذشته اش می گوید: «من پیشنهادهای خوبی از آلمان و باشگاه‌های دیگر اروپایی و داشتم ولی برایم جالب بود که به ایران بیایم و به هدفی که دارم برسم» و این هدف ناگفته، ذهن مخاطب را با علامت سوالی بزرگ مواجه می کند.
با اعمال قانون سقف قرارداد برای مربیان و بازیکان شاغل در لیگ ایران و نرخ برابری ارز، اگر قرارداد هنکه همان 350میلیون تومان باشد، معادل 300هزار دلار خواهد بود و این در حالی است که کمترین دستمزد یک مربی (نه سرمربی) در بوندسلیگا با استناد به آرشیو روزنامه بیلد آلمان، رقمی در حدود 400هزار دلار برای یک فصل است! بنابراین برخلاف آنچه هنکه می گوید این مربیان تازه وارد یا مشتریانی در آلمان و دیگر کشورهای صاحب فوتبال ندارند یا توانایی های فنی امروزشان سوای آنچه است که برایش تبلیغ می شود، و یا اینکه رقم قرارداد در ایران آنقدر وسوسه انگیز است که جایی بالای سقف امضا می شود!
میشائیل هنکه هرگز فوتبالیست مطرحی نبود و معتبرترین پیراهن باشگاهی اش متعلق به «واتن شید» گمنام است. او خیلی زود به مربیگری رو آورد و 31 سال بیشتر نداشت وقتی در بورسیا دورتموند دستیار هیتزفیلد شد. این همکاری نزدیک به 9 سال، از 1989 تا 1998، در این باشگاه ادامه داشت تا اینکه در سال 98 زوج «اوتما - میشا» به سقف آروزهای موجود در بوندسلیگا رسید و به بایرن مونیخ رفت و به مدت 6 سال «باواریایی ها» را هدایت کردند. سابقه همکاری 15 ساله با هیتزفیلد و سابقه قهرمانی های پیاپی با دورتموند و بایرن آنقدر معتبر بود تا هنکه برای فصل 6-2005 «نفر اول» کایزرسلاترنی شود که با «ره هاگل» تجربه های درخشانی در سالهای پایانی دهه 90 داشت و بوندس لیگا را نیز بالای سر برده بود.
هنکه در اولین تجربه سرمربیگری، یک ناکام محض بود. شکست های پیاپی و چسبیدن به قعر جدول باعث شد، در  پایان هفته چهاردهم، مدیران کایزرسلاترن «در خروج» را به او نشان دهند. کایزرسلاترن در پایان، راهی لیگ پایین تر شد و شخص هنکه با دو رده سقوط، برای هدایت «ساربوکن» به دسته 3 بوندسلیگا رفت تا همه تجربیات درخشانش با هیتزفیلد را در این رده بکار گیرد. سرنوشت محتوم او به شکست، قصه کایزرسلاترن را تماماً تکرار کرد تا اینبار در پایان هفته پانزدهم اخراج شود و ساربروکن نیز مسافر دسته چهارم باشد! او در نهایت یک فصل دیگر به عنوان دستیار در بایرن مونیخ با هیتزفیلد همکار شد و این تمام کارنامه مردی است که در آلمان موفقیت هایی را دید که به نامش نیست و صاحب اول و آخر شکست هایی است که شریک دیگری ندارد! 
اگر کی روش «دو ممتاز و نفر اول متوسط» معرفی شد، هنکه دو نسبتاً ممتازی است که گاهی به اشتباه روی صندلی شماره یک هم نشست. ضرب المثلی آلمانی می گوید: «Löwen fangen keine mäuse» چیزی شبیه به «شیران، موش شکار نکنند.» ورود مربیانی از جنس هنکه بجای حضور مربیانی بی نام و نشان، گرچه پیشرفت قابل احترامی از سوی مدیران است اما مشخص نشدن فلسفه این حضور، ذهن «بدبین شده» به معادلات فوتبال ایران را درگیر می کند که منافع وجود مربیانی از این دست، با وجود اختیارات محدود نفر دوم، بیشتر برای کیست!؟ و در تقابل امروز «مدیران ایرانی-مربیان خارجی»، شیر و موش کدام اند!؟

دوشنبه 27 تیر 90


سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۰

3-5-2

وقتی «حقیقت» نیمکت نشین است
  رامتین جباری                                            

خبرنگار وجدان بیدار جامعه است. «روزنامه نگار ورزشی» در ایران همواره جلوه دهنده پیروزی ها و جایی برای هضم سخت ترین شکست های ورزشی بوده است. اهمیت نقش مطبوعات و روزنامه نگاران ورزشی در نقد، مدیریت و هدایت بزنگاه های مکرر! شکستی است که احساسات عمومی را جریحه دار می کند، وقتی مدیران و مسوولانی که به اسم ورزش رسم پرطمطراقی دارند، پنهان می شوند.

هارولد لاسول (Harold Lasswell)، نظریه پرداز برجسته علوم ارتباطات، روش نقد و تحلیل محتوا را اینگونه تعریف می کند: «چه کسی، چه چیزی را، به چه کسی، چگونه، چرا، و با چه تاثیری می گوید؟» او شش فاکتور اصلی را برای شیوه نقد یک اثر در نظر می گیرد، به گونه ای که دیگر نباید «پیام» را جدای از «پیام رسان» تحلیل کرد. به عبارت دیگر، تحلیل محتوا و درک یک اثر مجموعه ای از فرستنده، گیرنده و چگونگی این فرایند متقابل است.
سریال 2-5-3 به شیوه های مرسوم و با استفاده از کلیشه های همیشگی، در زمره سریال های «طنز» سیما به حساب می آید که سوژه اینبارش ناهنجاری های فوتبال ایران است. با دیدن قسمت های به نمایش درآمده درمی یابیم پاسخی برای سه فاکتور «چگونگی»، «چرایی» و «شیوه اثرگذاری» پیش بینی نشده است. به زبان ساده تر، گروه سازنده از آنچه می خواهد به عنوان «پیام» منتقل کند، درک مشخص و تحلیل معینی ندارد. ساده انگاری مخاطب، عدم شناخت مناسب از سوژه و تولید شتاب زده، شاید فرمول کلیشه ای، ارزان و متاسفانه موفق! برای پرکردن ساعات پخش تلویزیون و خنداندن آنی بیننده باشد، اما برای سوژه ای که درپی واکاوی معضلات و فساد موجود در فوتبال ایران است، کاربردی عکس، مخرب و بعضاً توهین کننده دارد. پرداخت ناهنجاری های اجتماعی به زبان طنز، حرکت روی لبه تیغی است که اگر مطالعه، دقت و تحلیل درستی به همراه نداشته باشد، نه تنها کمکی به شناسایی حداقلی آن نمی کند، که به عمد یا سهواً پوشش ضخیم تری روی علل اصلی می گذارد.
فاصله واقعیت موجود تا آنچه از «روزنامه نگار ورزشی» در این سریال نمایش داده می شود، فاصله ادعای «طنز فاخر» رسانه ملی تا چیزی است که با سیستم «سه، پنج، دو» روی آنتن می رود. اگر شهامتی برای گفتن همه حقیقت وجود ندارد، سکوت گزینه محترم تری است تا حقیقت اصلی تحریف نشود. روزنامه نگار ورزشی در ایران، جزئی از «یک کل» است که در ورطه این سراشیبی سقوط همگانی فوتبال، اتفاقاً برای انعکاس ناهنجاری ها و فساد موجود در ورزش و حتی مجموعه خود، صدای بلندی دارد که همواره به بن بست گوش های ناشنوا خورده است و می خورد!
«حشمت سوری» که کارش سوا کردن میوه های لهیده از سالم است تا با سوء استفاده از بی خبری مشتری ها برای فروش بیشتر، تروتازه ها را سر بار و خراب ها را زیر آن پنهان کند (چیزی شبیه به مضمون اصلی سریال در شیوه پرداخت به سوژه)، با ارثی هنگفت، یک شبه میلیاردر می شود و بواسطه آشنایی با یک «روزنامه نگار ورزشی» سر از فوتبالی در می آورد که چشم به غریبه هایی دارد که برای شهرت دست به جیب می شوند و می شود «حشمت خان». این بخشی از واقعیت اخیر چندساله این فوتبال است، اما همه آن نیست. راه ورود، بواسطه جیب های پر پول، از راه مطبوعات ورزشی و مشاوره گرفتن با خبرنگاران نمی گذرد. راهش لابی با مافیای قدرتی است که قادر است نظر مساعد مدیران ارشد ورزش را برای «اذن دخول» جلب نماید! و مافیای قدرت برای پیشبرد اهدافش به همان اندازه ای که به بخش های ناسالم دیگر ارکان جامعه نفوذ می کند، به مطبوعات هم نفوذ کرده است. این همان حلقه درشت نیمکت نیشین است که به عمد جایی در چیدمان 2-5-3 ندارد. وقتی رسانه ملی ظرفیت کافی برای شفاف سازی معضلات موجود در جامعه مطبوعات را ندارد و انعکاس ناهنجاری ها را تنها از دریچه منافع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عده ای خاص ارزیابی می کند، چطور می توان اینگونه به بهانه نقد، «معلول» ها را لباس علت پوشاند و «علل» اصلی را پشت پرده پنهان کرد تا واقعیت وارونه به نمایش درآید!؟ رسانه ملی که آستانه تحمل اش از برگزاری مناظره رو در روی «کفاشیان با دادکان» هم پایین تر است، جایی مناسب برای نقد حقیقت فساد موجود در فوتبال ایران نیست.
روزنامه نگار ورزشی، اگر آخرین نباشد، از آخرین حلقه های زنجیره فسادی است که دور گلویش می پیچد تا راه نفس را بگیرد. دیدن تنها این «حلقه جزء»، در چنبره ضخیم «درشت حلقه»ها و حلقه های درشت تر، نشان ریزبینی نیست که تبلیغ نشانی نادرست است برای گمراه کردن مخاطبی که برای کشف واقعیت ولع دارد.
سریال 2-5-3 بیشتر ناآگاهانه! بخاطر عدم شناخت و برداشت نادرست از سوژه ی انتخابی، به جای نقد عملکرد و نتیجه اثر، یک «عنوان حرفه ای» را در زمره یک بزه اجتماعی قرار می دهد و تصویری غلط از «خبرنگار ورزشی» ارائه می کند. «روزنامه نگاری» یک حرفه است و همانطور که یک سیاستمدار فاسد، یک پزشک، یک بازیگر و یک معلم فاسد می تواند در جهان وجود داشته باشد، بی گمان روزنامه نگار فاسد هم وجود خارجی دارد.
اینجا میوه های لهیده و سالم درهم اند، حق انتخاب با عوامل سازنده 2-5-3 بود. آنها برای انتخاب فقط میوه های لهیده را ترجیج دادند بدون حتی یک میوه سالم! این سلیقه شان بود و گاهی ممکن نیست تا به هر سلیقه ای احترام گذاشت.

چهارشنبه 22 تیر 90


جمعه، تیر ۱۷، ۱۳۹۰

رویای دست های خالی





کی روش؛ دوِ ممتاز، یکِ متوسط
   رامتین جباری                   


رویای حضور در جام جهانی، نخستین بار سال 2002 در قبای سرمربی و با تیم آفریقای جنوبی، برای اش واقعی شد. با نمایشی بهتر از آنچه انتظار می رفت و یک بدشانسی محض در مسابقه ای که سرنوشت اش دست او نبود. «پاراگوئه» مقابل «اسلوونی» بازی دو یک را، سه بر یک برد، تا به حکم یک گل زده بیشتر در جدول گروه B، منجر به حذف آفریقای جنوبی و کی روش شود. دیدار بعدی اش با جام جهانی، باز آفریقای جنوبی بود که اینبار میزبان جام و تیم «پرتغالِ کی روش» بود. دو تساوی و یک برد برابر کره شمالی، تنها سهم او از جام جهانی 2010 شد، تا با باخت به اسپانیا در مرحله یک شانزدهم، از جام جهانی و پرتغال، باهم خداحافظی کند.                                
انگلیس 1966، جایی است که فوتبال و جام جهانی برای کارلو سیزده ساله کشف شد. «کارلوس کی روش» مسحور اعجوبه ای شد که برای تاریخ فوتبال پرتغال، سند اعتبار است؛ اوزه بیو، ملقب به مروارید یا پلنگ سیاه. جام جهانی و مروارید سیاه، همه اشتیاق نوجوانی بود که تا قبل از استقلال موزامبیک در سال 1975 و کوچ دائمی به کشور پرتغال، در جمع آفریقایی هایی دنبال توپ می دوید که زندگی با رویاهای بزرگ را به خوبی آموخته اند. رویایی که برای او هرگز از سطح یک فوتبالیست متوسط بالاتر نرفت.
سودای مربی شدن پاسخی برای همه آن تمنای سالهای جوانی بود. در 36 سالگی کار با زیر بیست ساله های پرتغال را شروع کرد و استعدادش در کشف و پرورش بازیکن تا جایی بود که از نوجوانانی گمنام، نسل طلایی فوتبال پرتغال را ساخت. لوئیس فیگو، روی کاستا، فرناندو کوتو، ژائو پینتو و ویکتو بایا، که نام بعضی شان تا کنار نام «اوزه بیو» بالا رفت. و این دلیل اصلی فرگوسن برای انتخاب یک دهه بعد «کی روش» بود؛ «او متخصص کار با جوانان است.» سر الکس فرگوسن که در دو مقطع زمانی، نزدیک به شش سال، در منچستریونایتد با او کار کرده است، درباره اش می گوید: «کارلو خلاق است و برای کشف استعدادهای تازه صبر و تحمل دارد.» فاصله این دو مقطع زمانی وقتی است که او راهی سرزمین ماتادورها شد تا مرد اول «کهکشانی ها» باشد.


«اگر از من بپرسید که آیا قرارداد با کی روش یک اشتباه بود، باید اعتراف کنم؛ بله، ما اشتباه کردیم.» فلورنتینو پرس وقتی قرارداد دو ساله رئال مادرید با کی روش را در پایان سال اول فسخ می کرد، همه تقصیرها را به گردن کی روش انداخت و تنها سهمی که از ناکامی مطلق رئال در فصل 04-2003 برای خود به عنوان رئیس باشگاه قائل شد، همین انتخاب «کی روش» بود، تا او باردیگر به صندلی شماره دو شیاطین سرخ و دست راست فرگوسن بازگردد.
او یک «شماره دو» ممتاز و یک نفر اول متوسط است. سطح متوسطی که بی شک از اندازه های تعریف شده امروز فوتبال ایران بالاتر است و این همان تفاوتی است که وقتی او را با یک های پیشین نیمکت ایران مقایسه می کنیم، تایید خواهیم کرد؛ «بله، او بی گمان انتخاب بهتری است.»
کی روش به اندازه شهرتی که در جهان فوتبال دارد، دست هایش پر نیست. هنوز کفه سابقه کار با فرگوسن سنگین تر از روزهایی است که سرمربی رئال، آفریقای جنوبی و حتی پرتغال بود. و مطمئناً سیر گذار از نیمکت پرتغال به ایران، پیشرفت حرفه ای در کارنامه اش به حساب نمی آید. اما تیم ملی ایران شاید آن پتانسیل را دارد تا راه میانبری باشد برای مردی که در 58 سالگی هنوز دستاوردی برای خیره کردن چشمها ندارد.
«یک تیم، یک هدف، یک رویا» این شعار کی روش برای کار با تیم ملی ایران است که حدود دو ماه پیش در کنفرانس مطبوعاتی اش اعلام کرد. مردی که در پی رویاهایش، حالا به سرنوشت فوتبال ایران گره خورده است. او برای فوتبال رنجور ایران که دیگر نای تب کردن هم ندارد، نسخه شفابخشی تجویز می کند: «عرق بریزید» به عقیده کی روش به جای همه اشک هایی که این سالها بازیکنان تیم ملی در مواقع شکست ریخته اند، باید تلاش کرد تا پیراهن تیم ملی با دویدن خیس شود؛ «گریه بس است، حالا نوبت رقبای شماست که اشک بریزند.» روی دیگر این سکه، نیاز مبرم فوتبال ایران به «تخصص ویژه» کی روش، در تعریفی است که فرگی از او ارائه می دهد، فوتبالی که به خلاقیت، کشف استعداد و صبر کی روش نیازمند است. نگاهی به فهرست تیم ملی ایران برای ردگیری این تخصص ویژه کار نسبتاً سختی است و در نهایت به قاسم حدادی فر، حسین ماهینی، قاسم دهنوی، مصطفی سیفی و محمد قاضی ختم می شود، که اگرچه نام های تازه ای به شمار می آیند اما پیش از انتخاب کی روش، در لیگ ایران مطرح بودند و این قطعاً در اندازه های تعریفی نیست که فرگوسن از او دارد.
فصل مشترک رویای امروز کی روش و ایران، حضور در جام جهانی 2014 و موفقیتی متناسب با مقیاس «ایران با کی روش» است که بی تردید از مسیر «تغییر نسل بنیادین» فوتبال ایران می گذرد. شماره دو ممتاز، به شرطی که از موفقیت های مقطعی با تیم ملی چشم پوشی کند، می تواند «شماره یک» اثبات شده ای شود اگر پینتو، کاستا و فیگوهای فوتبال ایران را معرفی کند، تا برزیل 2014، رویای شیرین انگلیس 1966 دیروز، برای نسل امروز ایران باشد.
شنبه 18 تیر 90


دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۰

الزام انتقاد، انکار منتقد


پاشنه هایی که باز بالا می کشند
رامتین جباری                         


در جمع اطرافیانش می گوید: «برای انتخابات بعدی نامزد نمی شوم.» اگر به کفاشیان باشد، ترجیح می دهد همین امروز انتخابات فدراسیون فوتبال برگزار شود تا او از همان راهی که آمد، برود. از آن طرف، دادکان شاخص ترین چهره ای است که برای بازگشت به ساختمان مشهور خیابان سئول، پاشنه ها را بالا کشیده است. بالا کشیدن پاشنه ها همان «جزم کردن تمام عزم» است برای «اقدامی شخصی آمیخته با حس انتقام!» که از سینمای کلاسیک ایران می آید.
نزدیک به ده سال پیش یا بیشتر، یک صدای منتقد تازه از صور گوناگون رکن چهارم دموکراسی شنیده می شد، با تیتری تازه تر؛ «دکتر محمد دادکان». برای قدیمی ترها که او را به عنوان «مدافع سابق پرسپولیس» و با آوازه «دادکانِ پدر» به یاد می آوردند، پسوند «دکتر» جذاب بود و موجب احترام، پسر خانواده ای با خلق و خوی داش ها و مرام زورخانه ای، پس از بوسیدن زمین فوتبال، سر از کتاب و دانشگاه درآورده و دکتر شده است. سابقه فوتبال و مدرک دکترا، معجون معجزه آسایی بود تا گوش ها برای شنیدن حرف های او مکث کنند.
دکتر دادکان، پیشکسوت پرسپولیس، حرف هایش از جنس فوتبال و از بطن ماجرا بود و دکترایش با گرایش فیزیولوژی ورزشی باعث می شد انتقادهایش با دانش روز همخوانی داشته باشد. از ایستگاه رادیو ورزش تا صفحه های تمام قد روزنامه های ورزشی و تا برنامه های زنده تلویزیونی، مصاحبه اختصاصی با کسی بود که از شیوه مدیریت صفایی فراهانی تا نحوه برگزاری لیگ، تیم های ملی و سایر موارد، انتقاد، انتقاد و انتقاد! می کرد و این جذاب و پرمخاطب بود، تا جایی که از همان فدراسیون دعوت بکار شد و از پله های آن بالا رفت.
درآخر جای «صفایی» را هم گرفت و رئیس فدراسیون شد. بعد از آن، دکتر دادکان، نقشه راه ورودش به فدراسیون را بلاک کرد! او تاب شنیدن هیچ انتقادی را نداشت و سخت ترین برخورد های ممکن را با رسانه منتقد در پیش گرفت. او تمامی آنها را به یک چوب راند، با مونولوگی که کلیشه اش شد: «باج ندادیم، انتقاد می کنند.» 

 

از استقلال مالی فدراسیون و جذب اسپانسرهای پرقدرت، که اگر ادامه داشت، خیلی از مشکلات امروز، گریبانگیر فوتبال ایران نبود! از ساختمان های آبرومندی که برای فدراسیون و دو باشگاه استقلال و پرسپولیس خریداری کرد، و تا سر و سامان دادن به کمپ تیمهای ملی، ساز و کار تبلیغات محیطی و برخی موارد دیگر، نمود برجسته اقداماتی است، که ماندگاری و جذابیت اش بیشتر مدیون شرایط وخیم امروز است! هرچند هنوز هم دلیلی برای آن حمایت یک تنه و همه جانبه اش از برانکو پیدا نشد و یا چرایی نورچشمی شدن بعضی از بازیکنان پا به سن گذاشته و یا برخی از مربیان و مدیران میانی، که جز در همان دوره دادکان، دوره پر کار دیگری هرگز نداشتند!
صعود بی اما و اگر تیم ملی به جام جهانی 2006 آلمان، نقطه عطف فدارسون دادکان بود و کم و بیش همزمان شد با روی کارآمدن دولت نهم که برای ورزش، چهره تازه ای داشت؛ «مهندس علی آبادی». او با آنکه رئیس سازمان تربیت بدنی بود اما «فوتبال و حواشی اش» در ذهن او جای دیگری داشت و پرکشش تر بود، و این شد که کار «دکتر» با «مهندس» بالا گرفت، تا جایی که دادکان و کاروان جهانی اش برای بدرقه، از طاق نصرت علی آبادی در استادیوم آزادی، عبور نکرد تا مهندس راساً پاشنه ها را برای «فدراسیون فوتبال» بالا بکشد! علی آبادی به سبک خودش آنقدر توقعات عمومی را از تیم ملی بالا برد که باخت به مکزیک و پرتغال در جام جهانی، فاجعه ای اسفناک شد تا دادکان و فدراسیون را از هم دور کند. دکتر در اقدامی فراملی! برکناری اش را به فیفا راپورت داد و نتیجه اش تعلیق فدراسیون بود و ظهور پدیده «خردجمعی» که تبعاتش تا امروز پا از گلوی فوتبال ایران برنداشته است.  در تمامی آن روزهای پر حادثه، از آغاز جنگ سرد «دادکان و علی آبادی» تا دوئل پایانی، مطبوعات یا همان رکن چهارم! به ازای همه آن انتقادهای انکار شده، «بندوگیر»ها و تحقیرها و توهین ها، پاشنه ها را بالا کشیدند تا طرف دادکان نباشند و افکار عمومی علیه دادکان شد تا بیش از گذشته قدرت رسانه را باور کند.
امروز اما، باردیگر دادکان تاکتیک دیروز خود را بکار گرفته است و صدای انتقادش از انواع و اقسام رسانه های تصویری، شنیداری و نوشتاری به گوش می رسد. رسانه ای که اگرچه سابقه رفتاری دکتر را، بعد از بالا رفتن از پله های فدراسیون، فراموش نکرده است اما در این آشفته بازاری که می رود تا اثری از فوتبال باقی نگذارد، یکبار دیگر میزبان گرم صدای منتقدی است که خود گوشی برای شنیدن نداشت!
نتیجه سماجت دیروز دادکان در رویارویی با منتقدین، دقیقاً احوال امروز فوتبال ایران است. امروزی که ثمره انکار دیروز صدای منتقد است، و برای رسیدن به حداقل های پنج سال پیش فوتبال ایران نیز، کار سختی دارد! دیگر برای رسیدن به فردا و فرداها، که بماند. اکثریت نسبی جامعه فوتبال باردیگر از آمدن یکی چون دادکان استقبال می کند، اما امیدوار است این «بالا کشیدن پاشنه ها» معنی اش فقط «جزم کردن عزم» باشد و از «حس انتقام شخصی» و مفهوم کلاسیک سینمایی اش کنده شود. 

سه شنبه 14 تیر 90