شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۱

بنا


دست‌رشته افتخار ادامه دارد

مصادره بنا، بنا نشود

رامتین جباری

یک – ساده‌ترین کار ممکن این روزها حمایت از «محمد بنا» است. از کارشناس تا مدیر ورزشی، از مردم عادی کوچه بازار تا روشنفکر کافه‌نشین، از بنا مثال می‌زنند. جدی‌ترین مجری خارج‌نشین که متوجه عمق طنز برنامه و تفسیرهایش نیست تا قلم به مزدنگار بیرون مانده ادعا می‌کنند که «محمد بنا» را قبول دارند! و کارنامه فنی‌اش را ستایش می‌کنند. یکی دیگر آوانگارد می‌شود و با ژست گره کراوات روی پیژامه می‌گوید؛ «شخصاً بنا را دوست دارم.» یکی هم هاج و واج از راه می‌رسد و سراغ «بنای فوتبال» می‌گیرد. حتی داستان آن دو نفر دستگیرشده و بی‌خبر معروفی که از راه رسید و روبه پلیس گفت: «ما سه نفرو کجا می‌برین؟» هم جواب‌گوی این همه بی‌مزه‌گی شبه کارشناس‌ها و مفسرنماها نیست.
دو – ساده‌ترین اندیشه مدیران ارشد ورزش ما دل‌بستن به پدیده منحصربفردی به نام «احسان حدادی» است. آقای وزیر و مهندس علی‌آبادی به اتفاق معتقدند مدال نقره المپیک احسان که نخستین مدال تاریخ ورزش ایران در دومیدانی المپیک است، دروازه تازه‌یی را، رو به سوی مدال‌های بیشمار دومیدانی برای ورزش ایران باز کرده و از المپیک ریو ایران هم چند ده مدال دو در کیسه خواهد داشت! یعنی پرتاب دیسک احسان انگیزه‌یی می‌شود تا چند جوان ایرانی به سبک کشاورزی دیم و خودجوش، صدمتر را کمتر از 9.63 ثانیه بدوند تا اوسین بولت سرجایش بنشیند و به مدال نقره رضایت دهد! ای کاش احسان رودربایستی را کنار بگذارد و از نقش سیستماتیک کشف و پرورش قهرمانان ورزشی در ایران پرده بردارد.

سه – ساده‌ترین حرکت ایزایی، مصادره کارنامه دو فدراسیون موفق ایران در المپیک است. دو مربی با کلاس جهانی و با دست تقریباً خالی در مقایسه با استاندارد حریفان و المپیک، جایگاه کاروان ورزشی ایران را از یک برنز و یک طلا در المپیک 2008 پکن به سه برنز، پنج نقره و چهار طلا در لندن 2012 ارتقاء دادند. در این حین عدد بی‌نهایتی از مدیران اسبق، مدیریت‌های سابق، آقایان بازخریدی، خرید خدمتی، در شرف اخراج، دو شغله، چند شغله، مشغول خدمت و درگیر امور، ضمن تعمیم این دستاورد به کل کاروان ایران، مدال‌های لندن را مدیون برنامه‌ریزی، دوراندیشی، نبوغ و فرآیند تخصص‌سالاری شخص خود دانسته و درهای یک سری نامتناهی از نوشیدنی را به صورت رگباری برای خود باز می‌کنند.

چهار – اگر چهار طلای کاروان ایران به حساب مدیران ورزشی ماست، دوچرخه‌سواری که در نیمه راه جا ماند و زمین خورد، قایق‌سوارانی که آخر شدند و آرزوهایی که به پایان خط نرسید هم بخش جدایی‌ناپذیر همین کارنامه‌یی است که طلاکوب شده؛ یک مدیر ورزشی، مربی نیست که قهرمان پروری کند، که به طلای قهرمانش بنازد. آقای مدیر کارش ساخت و ساز است. اتخاذ سیاست‌های کلان است. برنامه‌ریزی است. برنامه‌ریزی دقیق؛ یعنی دقیقاً بداند بازسازی ورزشگاه نقش‌جهان چه زمانی نهایی می‌شود!؟ استادیوم سردار جنگل چه وقت توانایی برگزاری یک مسابقه فوتبال را دارد؟ و یا استعدادیابی و ورزش پایه تا چه اندازه دغدغه‌یی جدی است؟ یک مدیر ورزشی ارشد باید به برنامه‌های کلانش بنازد.

پی‌نوشت یک؛ اگر تهران میزبان بازی‌های آسیایی 1974 نمی‌شد، مسابقه دیروز «استقلال - پرسپولیس» به میزبانی امجدیه یا نهایتاً تختی خیلی دیدنی بود!
پی‌نوشت دو؛ با گذشت دو هفته از المپیک لندن، مدال‌های کاروان ما هنوز با افتخار دست به دست می‌شود؛ بغلی بگیر. چیو بگیرم؟ این مدال‌ها رو. چی کارش کنم؟ بده بغلی.
پی‌نوشت سه؛ وعده به 10 مدال طلا برای المپیک ریو دو روی متناقض دارد؛ هیجانی زودگذر یا دانشی دیرپا!؟ جواب پشت احکامی است که من‌بعد مهر و امضا می‌شوند آیا؟
پی‌نوشت  چهار؛ مسافر کوچولو و یک شاخه یاس باوقار، از سرزمین‌های سرد شمالی تا آفتاب داغ آن‌سوی آب‌ها؛ مثل حلقه‌های رنگی المپیک، دل‌ها و دوستی‌ها در پیوند هم اند، همین.
شنبه 4 شهریور 91

هیچ نظری موجود نیست: