سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۰

به بهانه ناصرحجازی

به بهانه ناصرحجازی
رامتین جباری                    


این یادداشت صرفاً دغدغه ای شخصی است برای ادای دین به ناصر حجازی و اندیشه اش، که برای من موجب نگاهی متفاوت بود به «فوتبال» و «فلسفه مبارزه».
تقدیم شد به شماره «یک» همه دورانِ من، ناصر حجازی، که «چهل» شد.

هان تا سر رشته خرد گم نکنی، خود را ز برای نیک و بد گم نکنی.
رهرو توئی و راه توئی منزل تو، هشدار که راه خود به خود گم نکنی. {سهروردی}


خاموشی ابدی صدای اعتراض فوتبال ایران «چهل» روزه شد. فوتبالی که به چله ی یکی از مفاخر بلند خود، تا امروز به سوگ نشست. به بهانه تجربه شخصی ام از آشنایی با آنچه فلسفه فکری «ناصر حجازی» از فوتبال بود و حسرتی که برای ظهور «عقلانیت» و بقای «پاکی» در آن داشت، و به یادبود او، از منظر عدد «چهل» در «فلسفه ایرانی-عرفانی» به فوتبال ایران نگاهی گذرا می کنم. فوتبالی که برای من زندگی نیست که پدیده ای بالاتر از آن است.

سهروردی، عارف و فیلسوف ایرانی، می گوید: «خداوند انسان را در چهل روز آفرید و روزی یک صفت به او اعطا کرد که هریک حجابی بود و موجب تعلق دنیایی انسان. در پایان روز چهل ام، صفت ها کامل و چهل پرده ی تودرتوی حجاب و تعلقات دنیوی متراکم شد.» و این همان فلسفه به چله نشستن سالکان و عرفا است. آنها به چله نشینی، هر یکروز یک حجاب را از پیکره روح برمی دارند تا با پایان روز چهل ام، بند تمامی تعلقات دنیوی را از پا بازکرده، از شر وسوسه ها رهایی یابند.
در عرفان دینی نیز از کمیت عدد «چهل» برای بیان کیفیت اعمال استفاده می شود، به این معنا که تکرار چهل مرتبه از یک ذکر یا عمل، کامل کننده ابعاد روحانی آن است و در پایان مرتبه چهل ام، ترس از بین می رود تا شجاعت و اراده، برای رسیدن به خوبی ها، بر ذهن و روح چیره و جاری شود.

نگاه به «فوتبال کوچک شده ایران» از دریچه فلسفه و عرفان، نگاهی نامتجانس، اغراق آمیز و تا اندازه ای مضحک است. اما از این منظر که شرایط امروز فوتبال ایران مخلوق والدین یا متولیانی است که هریک بندی بر پای آن زده اند، شاید تعبیر نیاز به چله نشینی، برای غلبه بر ترسی بزرگ از رویارویی با هیولای کشنده دورن، یکی از ضرورت ها باشد.
فوتبال امروز ایران ثمره فقدان «تهذیب» و «پالایش» است، فوتبالی که تمرین برای خوب بودن و خوب ماندن را فراموش کرد، تا در برای ورود وسوسه ها باز باشد. نمونه عینی سیطره بدی بر روح و جسم فوتبال ایران، پدیده مخرب دلالیسم، نقصان جوانمردی، بسط حیاط خلوت های توطئه، عدم مسوولیت پذیری و پاسخگویی، فضای غیر محترم و هتاک، ادبیات سخیف، غلبه روابط بر ضوابط، اولویتِ حفظ منافع شخصی و شماری بدی های دیگر است که عدد «چهل» با تمام عمق معنی اش در رساندن مفهوم بزرگی، کوچک به نظر می رسد!

اگر در فلسفه «زندگی»، اهتمامی برای «تهذیب نفس» یا همان «تمرین و یادگیری اخلاق» نباشد، با غلبه بدی ها بر روح، «زندگی» روبه زوال می رود. بدی هایی که با نقاب خوبی، آسانتر بر پیکره آن سیطره می اندازند!
پدیده فوتبال در کلیت، از نظر ماهوی تنها بخشی از زندگی نیست، که کاملاً با آن تطابق دارد. لذا خوبی ها و بدی ها را توامان دارد و از شر وسوسه ها لحظه ای در امان نیست. فوتبال امروز ایران اما، از این «تهذیب نفس» بی بهره است و تسلیم بدی هایی ست، که گاه حتی نقابی هم بر چهره ندارند!

بخشی از شرایط فوتبال متاثر از جامعه است، اما ذات فوتبال بر خلاف دیگر پدیده های اجتماعی، این توانایی را دارد تا با اثرگذاری به جهت عکس، تاثیری از درون به بیرون (از فوتبال به جامعه) داشته باشد و افراد را متاثر کند. اگر «پرویز دهداری» نماد اخلاق برای نسل گذشته فوتبال ایران است، ناصر حجازی می تواند الگویی برای ایستادن پای «اصول اخلاق»، برای همه نسل ها باشد، که همواره برای «زندگیِ درست» و «درست زنده بودن»، حتی با سلول های سرطانی، مبارزه کرد. فوتبال ایران برای بازگشت به اصل فراموش شده، باید سیر و سلوک را آغاز کند و برای رسیدن به «تفکر» و «پاکی»، به چله ای نمادین بنشیند تا با باز کردن سنگینی قیود از پا، روح مخدوش خود را سبک کند و توانای شنیدن پژواک «اعتراضِ خاموش شده» شود. فوتبالِ بدون اخلاق و بدون اصول، آن کوهنورد بدون قطب نماست که در هجمه نامتناهی ارتفاع و پرتگاه ناپدید خواهد شد.

چهارشنبه 8 تیر 90

«اگر»های امروزِ شماره 10


«اگر»های امروزِ شماره 10
رامتین جباری                          

اگر افتخارات دایی، با پیراهن شماره 10 در زمین فوتبال، یک کارت اعتباری باشد برای خرج کردن در روزهای مبادا، و روزهایی که او پسوند «سرمربی» را با خود دارد، امروز اعتبار این کارت به «وضعیت هشدار» رسیده است. داییِ سرمربی، باید دین خود را به آن دایی، که کاپیتان تیم ملی بود، ادا کند.
یک جام لیگ برتر با سایپا و دو جام حذفی با پرسپولیس، اگرچه کارنامه درخشانی برای هر مربی تازه کار دیگری است، اما اعتباری به نام دایی اضافه نمی کند. بویژه که نتایج ضعیف با سایپا در لیگ هفتم، ناکامی در راه رسیدن به جام جهانی 2010 با تیم ملی و نتایج ضعیف و ضعیف تر، با پرسپولیس در لیگ نهم و دهم نیز، در همین کارنامه ثبت شده است.
«علی دایی» باهوش، سخت کوش، با اراده و صبور است. و نشانی سرراستی است برای شانس های خوبِ سرگردان. مرد مبارزه و پیروزی است و در مواقع شکست، مصمم تر و بازگشت های ناگهانی اش به اوج، به یادماندنی است. حق طلب، به اندازه مغرور و کمی بیش از «به اندازه»، لجوج است. این تعریفی از «دایی ِ فوتبالیست» بود و متعلق به دیروز.
امروز، او کمتر صبور و خیلی بیشتر از «به اندازه» لجوج است. کمتر صبور است چرا که برای رسیدن به نیمکت های بزرگ عجول بود. اگر سایپای آماده اما رها مانده! از «ورنر لورانت» آلمانی، در روزهای ناکام برگشته دایی از جام جهانی 2006 آلمان، از همان شانس های سرگردانی بود که نشانی جز «دایی» در دست نداشت، تیم ملی ایران و پرسپولیس، خرج کردن های کلان از کارت اعتباری بود.
وقتی با سایپا، گرمِ قهرمانی لیگ ششم بود، با «دایی بازیکن» برای همیشه خداحافظی کرد و در رختکن خبر داد که «دایی مربی» برای شرکت در کلاسهای مربی گری به آلمان می رود. با الگویی که اهل فوتبال در ذهن داشتند، شکی نبود که او یک بار دیگر روی پشتکار و صبوری اش حساب باز می کند تا یک «مربی» در اندازه نام و افتخاراتش بسازد. سرد که شد، به آلمان نرفت و به اعتبار همان شماره 10 تاریخی «قناعت» کرد. قناعتی که اگر به معنی «ایستادن و راضی شدن» باشد، به قول خودش و تکیه کلام هایش، «اصلاوابدا» از جنس دایی نیست. 

داییِ سرمربی، برای حراج اعتبارش لجوج است، چراکه ویژگی دیگری هم پیدا کرد که تازه بود; «ورود از درهای پشتی».
او حالا شانس ها را به جبر بوجود می آورد که تعبیر شد به «لابی کردن اش با خدا، به جای بنده خدا». به اقرارهای مکرر خودش، حکم سرمربی تیم ملی، حکم علی آبادی بود که «به نام دایی بشود» که شد و آمدنش به پرسپولیس، با چراغ سبز سعیدلو بود که «بیاد» و آمد!
و این روزهایی است که دایی فقط از کارت اعتباری اش خرج می کرد، در حالی که حساب های دیگران هم، پای او بود. کفاشیان با آمدن او، پس نام سرمربی تیم ملی سنگر گرفت و از «الف» تا «ی» فدراسیون را به پای دایی نوشت. در آخر هم حکم برکناریِ «امضا شده از بالایش!» را مهر کرد تا او عامل همه آن ناکامی ها باشد. «کاشانی» هم که باز خسته از گچ و تخته سیاه کلاس بود، برای «بازگشت» دوباره ، یک اسم بزرگ می خواست تا توجیهی برای برکناری «کرانچار»ی باشد که خوب کار می کرد! و دایی شد همه آن حس تغییری، که با آمدن کاشانی به «پرسپولیس»، باید احساس می شد.
تنها ویژگی مثبت دایی در این روزها، که جایی جدا از کارنامه فنی اش ثبت می شود! پشت پا نزدن به غرور و اصولی بود، که به شیوه خودش پای آنها ایستاد. او اگرچه برای رسیدن به نیمکت تیم ملی و پرسپولیس از درهای پشتی وارد شد اما سر بزنگاه نشانی آنها را هم اعلام کرد و گوش به فرمان نماند.
او مرزی بین خود و غیرفوتبالی ها ترسیم کرد و از آنها رد شد! دعوای او با فدراسیون، کفاشیان و علی آبادی، و دعوای هنوز داغش با کاشانی، نمونه های بارزی برای عبور از غیرفوتبالی هایی ست که تحمیل شده اند.
اوج کار دایی جایی بود که کاشانی خطاب به فردوسی پور در برنامه نود گفت:«من معلمم و اگر قرار به ماندن یکی از ما باشد، من باید بروم و دایی که از جنس فوتبال است، باید بماند.». امروز، آن «منِ معلم» ماند و دایی که از جنس فوتبال است، رفت! این افتادن «نقاب» ها، اگرچه دستاورد خوبی برای اهل فوتبال است و باید به پای دایی نوشته شود، اما نماندن او هم، می تواند به نفع «علی دایی» و «فوتبال ایران» باشد، اگر...!
لوتار ماتئوس، در روزهایی که در بایرن مونیخ همبازی دایی بود، گفت: «علی جدای اینکه یک مهاجم تمام عیار است، یک فرد تحصیلکرده و یک تاجر موفق هم هست. او با بینش فوق العاده ای که برای مدیریت دارد، اگر بخواهد در تمامی زمینه ها موفق ترین است
این از همان «اگر»هایی است که اگر دایی بیاد بیاورد، می تواند از استعدادش در جایگاهی بالاتر، به نفع فوتبال کشور و سیاست های کلان آن، بهره بردای کند. او اگر امروز اراده کند، نیمی از راه را به واسطه وجهه بین المللی اش در فوتبال و فیفا پیموده است! در غیر اینصورت، برای سرمربی ماندن، باید تمامی آن اراده، پشتکار و صبوری را از نو بکار بگیرد و بیش از این از اعتبار و افتخاراتش خرج نکند. دایی اگر به اندازه روزهایی که شماره 10 تیم ملی بود، قدر خود را  بداند در دام غیرفوتبالی ها نمی افتد.

سه شنبه 7 تیر 90

شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۰

حماسه غم انگیز یک نامه

دویی که از آغازپنج بود
رامتین جباری                         


فاصله «رویایی شیرین» تا «کابوس» برای تیم امید، فاصله کوتاه «یک شنبه» تا «پنجشنبه شب» گذشته بود. و به سبک سینمای هیچکاک، رویای شیرین نقش وحشت و فاجعه را ایفا کرد. ایران با یک گل برنده دیدار رفت است و این تنها نقاب رویاگونه ای برای پرسوناژ ترسناک قصه بود. آنسوی نقاب شوکی بزرگ در کمین است تا با انتقال ناگهانی تمام ترس به تماشاچی، چشمان اش را از حدقه درآورد. برنده دیدار رفت هم! عراق است، آنهم با «سه» گل در مقابل یک «صفر» برای تیم امید!
یک فلاشبک به حدود چهار ماه پیش. دوشنبه، نهم اسفند 89. در این روز، از طرف کنفدراسیون فوتبال آسیا یک فاکس به دفتر فدراسیون فوتبال در تهران فرستاده می شود. نامه ای اینچنینی معمولاً به رویت محمدنبی، دبیرکل فدراسیون، و فریدون معینی، رئیس کمیته تیم های ملی، می رسد و رونوشتی هم که ظاهراً تقدیم سرپرست وقت تیم المپیک، آقای پرهیزگار، شده است.
یک کات به ساعت یازده صبح پنجشنبه، دوم تیر نود. نمابر دیگری، پیش از دیدار برگشت در تهران، از همان مبدا به فدراسیون فوتبال ایران ارسال می شود. و «...وقتی قبل از بازی گفتند این اتفاق افتاده، شوکه شدم. من روحیه‌ام را باختم، بچه‌های تیم هم روحیه‌شان را از دست دادند.» این دیالوگ علی منصوریان، سرمربی تیم امید، پس از شکست دوبرصفر در تهران است.
نامه اول مفقود شده است و نامه دوم، نامه ای است که به علت تخلف در استفاده از بازیکن محروم، رای به بازنده شدن ایران در اربیل عراق داده است. نام او «کمال کامیابی نیا» است و در اربیل، دقیقه 89 وارد میدان شد که خبر محرومیت اش در همان نامه اول اطلاع رسانی شده بود. کسی اما به یاد نیاورد و یا نخواست به یادبیاورد که محتویات نامه اول چه بود!؟
«...تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که کاری کنیم تا حماسه ملبورن تکرار شود. به کریم باقری زنگ زدم و گفتم الان به تجربه و روحیه‌ای که به ما می‌دهی نیاز داریم.» این دیالوگ منصوریان، پیش از دیدار برگشت، با عراق است. تنها راهی که به نظر رسیده، تکرار یک حماسه است. حماسه ای ثانی برای خنثی سازی حماسه ی آقایان در فدراسیون فوتبال ایران!
اینجا فدراسیون فوتبال ایران است. اینجا به عنوان نمونه ژاپن نیست که کسی مسئولیت را بپذیرد و مثلاً هاراگیری کند یا دستکم برای عذرخواهی نود درجه خم شود. بهرام افشارزاده، دبیرکل کمیته ملی المپیک، پیش از سوت پایان ورزشگاه را ترک می کند. سعیدلو، رئیس سازمان تربیت بدنی، در حالی که عقربه های ساعت، بعد از «ده شبِ پنجشبه!» را نشان می دهد به بهانه شرکت در جلسه ای مهم، پاسخگوی هیچ خبرنگاری نیست و آدرس رئیس فدراسیون را می دهد. و خنده ای که اینبار بر لبان کفاشیان ماسیده است.
کی روش پس از بازی رفت گفته بود:«برای تبریک گفتن زود است، فقط یک نیمه را آنهم با حداقل نتیجه بردیم. بازی هنوز تمام نشده است.» و تیم امید ایران نیمه دوم این بازی را وقتی آغاز کرد که جز جوانان زیر 23 سال این تیم و متولیان امر! کسی نمی دانست با سوت یوچی نیشیمورا، عراق با سه گل پیش است. «همه بازیکنان را قسم دادم که این موضوع را به هیچ کس و حتی به خانواده‌های خود نگویند.»، دیالوگ غم انگیز سرمربی، پیش از آغاز مسابقه.
امید ناامید ایران صفر، تیم المپیک عراق 5. حالا درک همه آن بی نظمی ها در زمین بازی آسان است.
و رئیس فدراسیون که ادعا می کند باخت سه بر صفر صحت ندارد: «...منصوریان فرافکنی می کند.»
حسرت المپیک به فاجعه بارترین شکل ممکن، دستکم چهل ساله شد. برای تبریک گفتن هیچوقت دیر نیست! و این صحت دارد.
شنبه 4 تیر 90

پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۰

بازگشت امید به آزادی



تهران ساعت بیست، ورزشگاه یکصدهزار نفری
رامتین جباری

زنگ صدای امید
منصوریان و همکارانش داستان را از آنچه به نظر می آمد، جدی تر گرفته بودند. غلبه بر سوریه در دیداری تدارکاتی اگرچه به چشم نیامد، اما زنگی به صدای منصوریان داد که از رسانه ملی هم گلایه کند و تا آنجا پیشروی کند که... «به تلویزیون احتیاج نداریم.» یک روز پیش از مسابقه با عراق هم خبر رسید، او نفراتی را مخفیانه به کردستان عراق فرستاده بود و خبرهای خوبی از شرایط حریف دارد. او حتی به شیوه جنگ روانی «آلکس فرگوسن» علیه بارسلونا که ادعا می کرد «مورینو خبرهای بارسا را به او میدهد»، اعلام کرد جاسم کرار اطلاعات خوبی از تیم المپیک عراق داده است! و حالا وقتی اتفاقات پیش و پس از بازی با عراق را کنار هم میگذاریم، حکایت از حساب و کتابی دارد که این کادرفنی برای تیم امید داشت.

هم قسم ها
در شهر اربیل عراق، وقتی علیرضا منصوریان در کنفرانس خبری پیش از مسابقه می گفت: «ترس را کنار گذاشتیم و برای رسیدن به المپیک لندن هم قسم شدیم.» کمتر کسی از اهالی فوتبال او را جدی می گرفت. آغاز دیدار با عراق اما حکایت دیگری بود، از همان پنج دقیقه ابتدایی بازی می شد فهمید که این تیم با تیم بازیهای آسیایی گوانگجو فرق دارد. پنج دقیقه و سه موقعیت گل در خانه حریف! و در ادامه شیوه بازی و حرکات ترکیبی تیمی شان، که بدون شتابزدگی، از روی برنامه و قابل قبول بود. و یک گل خوب که محصول توامان کار گروهی و بهره گیری از تکنیک فردی بود. حالا اسم امید انگار، برای این تیم بامعناتر به نظر می آمد.

امید ناامید
پیش از مسابقه، امید چندانی به این تیم امید نبود. تیمی که در کشمکش های فدراسیون فوتبال با کمیته ملی المپیک، بیشترین لطمه را خورده و کمترین حمایت را دیده بود. برخی بر این عقیده بودند که ناامیدی از آینده تیم امید، عامل اصلی سپردن آن به منصوریانی بود که برای حضور در کادر فنی کروش ادعا داشت! و تیم امید چاره ای برای آن و دور کردن او از تیم بزرگسالان بود. از آنطرف بازیکنان امید تا یکی دو روز پیش از عزیمت به عراق، به جای حضور در اردوی آمادگی، درگیر امور اداری و مجوز خروج از کشور بودند و پیش تر از آن، خسته و فوتبالزده! از لیگی فرسایشی. تیمی که تنها بازی تدارکاتی اش پیش از سفر، دیداری بی سر و صدا با سوریه ای بود که حرف چندانی برای گفتن نداشت. و این همه در حالی بود که رسانه ها هم، اعم از مطبوعات ورزشی تا صداوسیما، کمترین توجهی به این تیم نداشتند و حتی برخی شان نمیدانستند بازی رفت تهران است یا اربیل و جالب تر که، بعضی دیگر زمان مسابقه را به اشتباه اطلاع رسانی کرده بودند و آگاهانه یا ناخودآگاه، امید در فضای پیرامون تیم امید کمرنگ و گم می شد.

حسرت طلایی
عمر انتظار برای رسیدن به المپیک، عمری سی و چهار ساله است. سی و چهارسال! و سال هایی که شاهد حضور نسل هایی طلایی برای تیم امید بود که همگی را یکی پس از دیگری تبدیل به یاس کرد. از ایرج سلیمانی تا حسن حبیبی، از ابراهیم قاسمپور تا مهدی مناجاتی، از محمد مایلی کهن تا غلامحسین پیروانی، در کنار گده، کوردس، برانکو، رنه سیموئز، بگوویچ و نناد نیکولیچ، همگی سکاندار این کشتی به گل نشسته ای بودند که بازیکنان بزرگی را در حسرت ابدی رسیدن به ساحل امن بازیهای المپیک گذاشت. برای درک این حسرت ملی فوتبال کافی است لحظه ای تصور کنیم که از بین احمدرضا عابدزاده، مجید نامجومطلق، علی دایی، مهدی پاشازاده، مهدی مهدوی کیا، خداداد عزیزی، علی کریمی، کریم باقری و بسیاری نام های ریز و درشت فوتبال ایران، هیچیک به المپیک نرسیدند و این در حالی بود که در هر دوره از بازیهای مقدماتی المپیک ادعا می شد این طلایی ترین نسل فوتبال ایران است که به تیم امید راه یافته اند!

طعم فوتبال
مرور دیروز تنها برای دلخوشی از یک برد خارج از خانه نیست. حقیقت این است که هنوز برای دل بستن کامل به این تیم امید زود است اما موجی که از بازی با تیم المپیک عراق دریافت شد، جدای این که مثبت بود از جنس دیگری نیز بود! پیش از این و طی سالیان اخیر همیشه احساس می شد، حضور در تیم امید صرفاً یک وظیفه است و کلیه اعضا، اعم از کادر فنی تا بازیکنان، در این تیم هستند که فقط باشند! که البته چرایی خود را دارد. از حضور بازیکنانی که بواسطه حضور در سطح اول فوتبال باشگاهی و گاه تیم ملی بزرگسالان، خود را بالاتر از سایرین می دانند تا بازیکنان گمنام یا کم نامی که اعتماد به نفس لازمه را ندارند و تا کادرفنی که حق خود را جایی بالاتر از هدایت تیم امید می داند! آنچه اما از بازی نخست این «کادرفنی تازه» و بازیکنان امید دیده شد، حکایت دیگری است و این حکایت آنقدر کشش داشت که آرزویی فراموش شده را به قلب ها بازگرداند و آنرا به تپش وادارد. کمتر ورزشکار و هواخواه ورزشی است که از اهمیت بازیهای المپیک بی خبر باشد، اما آنهایی که «المپیک 1974 مونترال» را به یاد دارند، نیک می دانند حضور تیم فوتبال در کاروان المپیک کشور، چه طعم خوبی دارد!

ناپدری ها
تیم امید تا همین یک هفته پیش، به جای یک حامی قوی، دو ناپدری بی توجه داشت، اگرچه امروز، شاید آنها ادعای مادری هم داشته باشند! حالا شاید بهرام افشارزاده که پیش از اینها گفته بود: «همه اختیارات تیم امید را به فدراسیون و کفاشیان سپردم.» کمی مکث کند و برای حضور در جمع سهامداران موفقیت های احتمالی، جلو بیاید. شکی نیست که صعود تیم امید به المپیک 2012، نقش برجسته ای خواهد شد در کارنامه مدیرانی که امضایشان پای این تیم است. اما اگر کسی نخواهد موفقیت های احتمالی این تیم را سند شخصی بزند، مسلماً می شود با حمایت دوسویه فدراسیون فوتبال و کمیته المپیک، تیم امید را امیدوار نگه داشت و امیدوارتر خواهد شد اگر مردم و هواداران فوتبال هم به صف حامیان تیم امید بپیوندند. امروز که امید، بی هیچ حمایت قابل اتکایی، یک قدم جلو آمده، حق است که متولیان ورزش کشور و اهالی فوتبال هم یک گام بلند پیش بیایند و برای قطع این تب کشنده روی درجه 34، دریغ نکنند.

پایان شب سیاه
ساعت بیست امشب، ایران، تهران و یک استادیوم یکصدهزار نفری که چشم انتظار همه کسانی است که داعیه عشق توامان به ایران و فوتبال ملی دارند. انتظار استادیومی مملو از جمعیت شبیه همان آرزوی رسیدن به المپیک است اما حضوری قابل قبول، بی شک تیم امید ایران را دلگرم خواهد کرد. پس از بازی یکشنبه گذشته، سرمربی تیم امید گفت: «هنوز کارمان تمام نشده است» و آغاز این هفت خوان ناتمام از امشب است تا شش مسابقه دیگر که شروعی است برای مرحله مقدماتی کسب سهمیه المپیک و این نکته که باید ملکه ذهن تیم امید و سرمربی جاه طلبش باشد، «از بین چهار تیم مرحله بعد، فقط تیم اول گروه مسافر لندن است» و این یعنی زندگی فقط با «بردن» است که جریان دارد و نه با «نباختن»! حمایت امروز از تیم المپیک ایران، حمایت برای غلبه بر عراق نیست، حمایت از آغاز راهی است که به لندن می رسد. راهی که سخت است و سخت! و هیچ آسان نیست و امشب شاید وقتی باشد برای بازگشت امید به آزادی.

پنج شنبه دوم تیر 90