خورشید
در انتظارِ طلوع،
سپیده
پوسته ی نازکِ شب را می شکند.
من،
هنوز در سفرم.
و جاده،
در تپشِ تندِ جدایی
یا رهایی؟
من،
قانونِ عشق را وزن می کنم..
توشه ام،
سبک تر می شود
و حجم،
از منِ تو
خالی!
..تا منِ من
به تو بازآید.
خورشید
دلواپسِ غروب،
و شب
نبضِ نور را می گیرد.
من،
هنوز در سفرم.
در انتظارِ طلوع،
سپیده
پوسته ی نازکِ شب را می شکند.
من،
هنوز در سفرم.
و جاده،
در تپشِ تندِ جدایی
یا رهایی؟
من،
قانونِ عشق را وزن می کنم..
توشه ام،
سبک تر می شود
و حجم،
از منِ تو
خالی!
..تا منِ من
به تو بازآید.
خورشید
دلواپسِ غروب،
و شب
نبضِ نور را می گیرد.
من،
هنوز در سفرم.
۱ نظر:
ما راه نا گم کرده گانیم و در پی گم کرده مان ، خویشتن خویش گم می کنیم .
راه نزیدیک است . نبض زمان را در دل خود بگیر ...
پاسخی می آید ...
ارسال یک نظر