توّهـم،
ایستاده در پسِ مرگ واژه های جامانده
و گیجیِ یک مستیِ محض،
گم در بی زمانیِ سیّال.
تلاقیِ رویای سپید
و
تمنّای دورترین کابوس،
سر پیچِ بی تصمیمی.
گریزِ دیروز
مقابلِ دیدگانِ فردا
من
و
انجمادِ اکنون
بر بلندایِ سردترین اعجاز
دفنِ بی کفّاره ی قاب های خالی
و نصبِ علامتِ بن بست
بر سر کهنه مسیرِ عبور
۱ نظر:
این سردر گمی نویسنده اونقدر خوب حس می شه که همون طور که بهت گفتم منِ خواننده هم گیج شدم.
ارسال یک نظر