چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

انجمادِ اکنون

توّهـم،

ایستاده در پسِ مرگ واژه های جامانده

و گیجیِ یک مستیِ محض،

گم در بی زمانیِ سیّال.

تلاقیِ رویای سپید

و

تمنّای دورترین کابوس،

سر پیچِ بی تصمیمی.

گریزِ دیروز

مقابلِ دیدگانِ فردا

من

و

انجمادِ اکنون

بر بلندایِ سردترین اعجاز

دفنِ بی کفّاره ی قاب های خالی

و نصبِ علامتِ بن بست

بر سر کهنه مسیرِ عبور

۱ نظر:

Unknown گفت...

این سردر گمی نویسنده اونقدر خوب حس می شه که همون طور که بهت گفتم منِ خواننده هم گیج شدم.