جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۸

به بهانه ی آغاز دوباره لیگ - 19ام دی ماه


بشتابید ... بشتابید


آغازِ لیگ حرفه ای ما هم اکنون شروع شد


سیّد با صدایی خسته و گرفته از درد خماری، پشت بلندگوی خش دار تماشاخانه، از مردمان درگذر از لاله زار می خواهد که به دیدن نمایش هیتلر و کلفت پررو یا چیزی شبیه آن بیایند. او هر ازچند گاهی سوزن از روی صفحه ی چرخان گرامافون برمی دارد و با قطع ترانه ای از همان جنس لاله زار می گوید «آغاز برنامه های ما هم اکنون شروع شد ... بشتابید» و رهگذران، بی اعتنا از نمایش و نمایشخانه در شلوغی خیابان گم می شوند و سید رسول بی آنکه آمدن یا نیامدن تماشاچی برای اش مهم باشد! به ته سیگار جامانده پکی جانانه می زند و در عالم خودساخته اش غرق می شود.


امروز هم آغاز دو یا چندباره ی لیگ حرفه ایِ! فوتبال ایران است که هم اکنون شروع می شود! جذابیت اش اما به اندازه هیتلر و کلفت پررو یا چیزی شبیه آن هم نیست. وقفه های پی درپی اش، با بهانه و بی بهانه، از لیگ حرفه ای! لیگی چندپاره ساخته که کسی یادش نمی آید کدام مسابقه اش حساس است؟ کدام اش باحاشیه؟ چه اگر شود چطور می شود؟ و اصلا الزام داشتن لیگی حرفه ای برای فوتبال ایران در چیست!؟ درجایی که مسئولین برگزاری اش نهایت تلاش خود را می کنند تا جایی، کسی، از این لیگ استقبال نکند و مسابقاتش در استادیوم هایی ایزوله و از سر تکلیف برگزار شود.


«خورشیدِ دم غروب، آفتابِ صلاتِ ظهر نمیشه. مهتابیش اضطراریه، دو ساعته، باطریش سِه ست. بذارین حال کنه این دمای آخر حال و وضع ترنجبین بانو! عینهو وقت اضافی بازی فیناله، آجیل مشکل گشاشم پنالتیه! گیرم اینجور وجودا موتورشون رولز رویسه، تخته گازم نرفتن سربالایی زندگی رو، دینام شون هم وصله به برقِ توکّل! اینه که حکمت اش پنالتیه، یک شوت سنگین گله، گُلِشم تاج گله..»


لیگ حرفه ای اما بالغ نشده، بی گذر از روزگار پیری، به بستر احتضار افتاده و حتی نسخه ی محمدابراهیم برای مادرش ترنجبین بانو نیز آجیل مشکل گشایش نیست. لیگی که بیشتر شبیه محله بروبیا ست، وامانده در سربالایی زندگی تا امروز از هجده مربیِ روز آغازین، یازده تایشان از نفس افتادند و جایشان را نَه با تازه نفس هایی که با خودشان در همین حوالی عوض کردند که این هم نه مشتی که چند دانه ایست نمونه ی خروارها! که باقی اش بقایت، این لیگ فدایت.

و رهگذرِ در حال عبور با خود خاطرات قدیمی را مرور می کند و به یاد روزهای خوش لیگ قدس و جام آزادگان، آهی از ته دل می کشد و حتی آرزو می کند ای کاش می شد اصلاً به همان جام باشگاه های تهران بازگشت! اما حکم کرده اند لیگ، آنهم از نوع حرفه ای و البته بر اساس چیزی موسوم به منشور.


«اینجا خونه آخره... همه اینجان... غربتی های کوچه مهران... بستنی فروشِ قدیمی... آق حسینی! من حکم ات رو خوندم..»

همه اینجان، آغازِ لیگ حرفه ای ما هم اکنون شروع شد، بشتابید.


پاورقی/

یادی هم شد از

گوزنها، مادر، کندو

مسعود کیمیایی، علی حاتمی، فریدون گُله

بهروز وثوقی، محمدعلی کشاورز، رقیه چهره آزاد، داود رشیدی

۱ نظر:

Unknown گفت...

حیف گفتن کلمه هایی مثل عالیه و بی نظیره ممکنه از نوشتن مقاله های بهتر بازت بداره، باید بگم بی نظیره ولی این طور می نویسم، نوشته های بعدی ات عالی ترند، این یکی عالی است .